𝓟𝓪𝓻𝓽 48 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 48 🥺🤍🖇️
برای آخرین بار بهش نگاه کردم و رفتم بیرون و درو بستم فیلیپو بردم تو ماشین و به سمت خونه راهی شدم
هیچ نگهبانی جلوی در نزاشتم درو هم قفل نکردم چون میدونستم که جایی نمیره
.................
وقتی رسیدم پیاده شدم فیلیپو بغل کردم و رفتم داخل به محض اینکه رفتم داخل سر و کلش پیدا شد
پلین : تا این موقع شب کجا بودی؟
جانگکوک : مهمه؟
پلین : آره خیلی مهمه
جانگکوک : کنار دریا بودم
پلین : داری دروغ میگی
جانگکوک : اصلا دروغ میگم که چی
پلین : پیش اون دختره بودی؟
جانگکوک : نه
پلین : دروغ نگو
جانگکوک : دروغ نمیگم
به نگهبانا اشاره کرد نمیدونم گفت چیکار کنن اومدن سمتم فیلیپو ازم گرفتن گیج نگاشون میکردم 2 تای دیگه هم اومدن و منو گرفتن
پلین : یکبار دیگه بری دیدن اون دختره دیگه فیلیپو نمیبینی
جانگکوک : فیلیپو بده من
تقلا کردم ولی حریف اینا نمیشدم 4 تا نگهبان بودن
پلین : بچه رو ببرید
جانگکوک : پلین نه بچه رو بده من
اومد جلوم وایساد
پلین : یه شرطی دارم
جانگکوک : چی
پلین : امشبو باهم باشیم
جانگکوک : یعنی چی
پلین : منظورمو فهمیدی لازم نیست توضیح بدم اگه اینکارو نکنی دیگه فیلیپو نمیبینی
جانگکوک : خفه شو عمرا حتی بهش فکرم نکن
پلین : باشه پس تو میتونی به فیلیپ فکر کنی چون دیگه فقط میتونی تو تصوراتت ببینیش
حالا من چیکار کنم نمیتونم این کارو کنم
جانگکوک : باشه
وایساد ، برگشت سمت من
پلین : خوبه پس آماده شو
بهشون اشاره کرد که ولم کنن بهش نگاه کردم داشت با چشمای ریز شده نگام میکرد
پلین : بنظرم اگه اون دختره بفهمه آتیش میگیره
جانگکوک : اینکارو نمیکنی
پلین : خوبم میکنم
جانگکوک : نه نمیتونی در این حد بی رحم باشی
پلین : میتونم
جانگکوک : میدونی که اگه اجباری نبود هیچ وقت پامو اینجا نمیزاشتم
پلین : میدونم...ولی فعلا که اینجایی
جانگکوک : ازت متنفرم
پلین : باشه... شب تو اتاق میبینمت
رفتش به رفتنش خیره شدم نه نمیتونم اینکارو کنم
ا/ت ویو
از وقتی رفته تنها شدم هیچ کس تو خونه نیست تلویزیونو روشن کردم تا شاید یه چیزی داشته باشه یه فیلم پیدا کردم داشتم اونو میدیدم که صدای در اومد برگشتم سمت در به مرد سیاه پوش بود این کیه
ا/ت : تو کی هستی
مرده : کاری باهات ندارم اگه با من بیای
ا/ت : چرا باید باهات بیام؟
مرده : چون من میخوام زود باش
ا/ت : نمیام
مرده : باشه
اومد جلو دوییدم طبقه بالا رفتم داخل یه اتاق و درو بستم و قفل کردم با مشت به در میکوبید
مرده : این درو باز کن.. آخرش که باید این درو باز کنی... اصلا خودم میشکونمش
حالا چیکار کنم هیچی هم توی این اتاق نیست فقط به در خیره شده بودم
شکوندش اومد داخل خواستم فرار کنم بیرون که گرفتم کولم کرد با مشت به پشتش میزدم
ا/ت : ولم کن عوضی... گفتم ولم کن
نگهبان : خفه شو انقدر حرف نزن سرم رفت
ا/ت : ولم کن تا حرف نزنم
نگهبان : مجبور میشم دهنتو چسب بزنم
ا/ت : نمیتونی هیچ کاری کنی
نگهبان : جدی؟
ا/ت : معلومه
...........
توی ماشین نشسته بودم دست و پامو دهنم و چشمامو بسته بود لعنت بهش نمیدونم کجا داره میره اصلا این کیه هیچی نمیدونم تقلا میکردم ولی باز نمیشد
مرده : عین آدم بشین سرجات انقدر وول نخور
نمیتونستم حرف بزنم و این اذیتم میکرد
برای آخرین بار بهش نگاه کردم و رفتم بیرون و درو بستم فیلیپو بردم تو ماشین و به سمت خونه راهی شدم
هیچ نگهبانی جلوی در نزاشتم درو هم قفل نکردم چون میدونستم که جایی نمیره
.................
وقتی رسیدم پیاده شدم فیلیپو بغل کردم و رفتم داخل به محض اینکه رفتم داخل سر و کلش پیدا شد
پلین : تا این موقع شب کجا بودی؟
جانگکوک : مهمه؟
پلین : آره خیلی مهمه
جانگکوک : کنار دریا بودم
پلین : داری دروغ میگی
جانگکوک : اصلا دروغ میگم که چی
پلین : پیش اون دختره بودی؟
جانگکوک : نه
پلین : دروغ نگو
جانگکوک : دروغ نمیگم
به نگهبانا اشاره کرد نمیدونم گفت چیکار کنن اومدن سمتم فیلیپو ازم گرفتن گیج نگاشون میکردم 2 تای دیگه هم اومدن و منو گرفتن
پلین : یکبار دیگه بری دیدن اون دختره دیگه فیلیپو نمیبینی
جانگکوک : فیلیپو بده من
تقلا کردم ولی حریف اینا نمیشدم 4 تا نگهبان بودن
پلین : بچه رو ببرید
جانگکوک : پلین نه بچه رو بده من
اومد جلوم وایساد
پلین : یه شرطی دارم
جانگکوک : چی
پلین : امشبو باهم باشیم
جانگکوک : یعنی چی
پلین : منظورمو فهمیدی لازم نیست توضیح بدم اگه اینکارو نکنی دیگه فیلیپو نمیبینی
جانگکوک : خفه شو عمرا حتی بهش فکرم نکن
پلین : باشه پس تو میتونی به فیلیپ فکر کنی چون دیگه فقط میتونی تو تصوراتت ببینیش
حالا من چیکار کنم نمیتونم این کارو کنم
جانگکوک : باشه
وایساد ، برگشت سمت من
پلین : خوبه پس آماده شو
بهشون اشاره کرد که ولم کنن بهش نگاه کردم داشت با چشمای ریز شده نگام میکرد
پلین : بنظرم اگه اون دختره بفهمه آتیش میگیره
جانگکوک : اینکارو نمیکنی
پلین : خوبم میکنم
جانگکوک : نه نمیتونی در این حد بی رحم باشی
پلین : میتونم
جانگکوک : میدونی که اگه اجباری نبود هیچ وقت پامو اینجا نمیزاشتم
پلین : میدونم...ولی فعلا که اینجایی
جانگکوک : ازت متنفرم
پلین : باشه... شب تو اتاق میبینمت
رفتش به رفتنش خیره شدم نه نمیتونم اینکارو کنم
ا/ت ویو
از وقتی رفته تنها شدم هیچ کس تو خونه نیست تلویزیونو روشن کردم تا شاید یه چیزی داشته باشه یه فیلم پیدا کردم داشتم اونو میدیدم که صدای در اومد برگشتم سمت در به مرد سیاه پوش بود این کیه
ا/ت : تو کی هستی
مرده : کاری باهات ندارم اگه با من بیای
ا/ت : چرا باید باهات بیام؟
مرده : چون من میخوام زود باش
ا/ت : نمیام
مرده : باشه
اومد جلو دوییدم طبقه بالا رفتم داخل یه اتاق و درو بستم و قفل کردم با مشت به در میکوبید
مرده : این درو باز کن.. آخرش که باید این درو باز کنی... اصلا خودم میشکونمش
حالا چیکار کنم هیچی هم توی این اتاق نیست فقط به در خیره شده بودم
شکوندش اومد داخل خواستم فرار کنم بیرون که گرفتم کولم کرد با مشت به پشتش میزدم
ا/ت : ولم کن عوضی... گفتم ولم کن
نگهبان : خفه شو انقدر حرف نزن سرم رفت
ا/ت : ولم کن تا حرف نزنم
نگهبان : مجبور میشم دهنتو چسب بزنم
ا/ت : نمیتونی هیچ کاری کنی
نگهبان : جدی؟
ا/ت : معلومه
...........
توی ماشین نشسته بودم دست و پامو دهنم و چشمامو بسته بود لعنت بهش نمیدونم کجا داره میره اصلا این کیه هیچی نمیدونم تقلا میکردم ولی باز نمیشد
مرده : عین آدم بشین سرجات انقدر وول نخور
نمیتونستم حرف بزنم و این اذیتم میکرد
۹۸.۰k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.