بلاخره در باز شد و آمدن
بلاخره در باز شد و آمدن
3 یا 4نفر بودن ولی کلی اسلحه داشتن
اون 2 نفر ترس داخل نگاهشون مج میزد مرد پیری وارد شد و با ورد آن همه تعضیم کردن و پیر مرد نزدیک نورا شد
=خوشگله نگهش دارین
@بله آقای چوی
=خوبه این پسره دوست پسرش فکر کنم هان چطوره بپرسیم
خانم کوچولو شنیدم اسمت نورا هست خب این مرد باهات چه کار داره و چکارت هست؟
*با زدن این حرف کوک صندلیش رو انداخت و روی زمین ول شد
=او ببین کی غیرتی شده بازش کنید ببینم
+مرتک پرو فکر نکن حتی بهش دست بزنی
=هیی ببین مرتک خودتی اینجا رئیس منم اومی
*مرد نزدیک نورا شد و موهای نورا رو عقب فرستاد و فاصله بینشون رو پر کرد کم کم داشت سمت لب های نورا میرفت که نورا تف کرد تو صورتش
=آه عوضی چندش
_عوضی خودتی گوساله
=ادمت میکنم هرزه
+درست صحبت کن اون مثل زن و بچه تو یا خودت نیست
=نورا اول بگو کدومتون بمیره
_ولمون کن لجن
*نورا با پاهایی که از قبل داشت به صندلی میزد تا باز بشه زد تو شکم چوی خداروشکر که از قبل افرادش رفته بودن چوی به عقب پرت شد و نورا سریع دستاش رو آزاد کرد و کوک رو باز کرد
با داد های چوی نگهبانان آمدن داخل نورا و کوک پشت در وایسادن و با بازشدن دربه سرعت به بیرون رفتن نگهبان دنبالشون بود باغ طولانی بود نزدیک در شدن که صدای شلیک آمد نگهبان داشت میومد و نورا عقبشو با دقت نگاه کرد و دنبال کوک گشت با دیدن لباس پر از خون کوک اشک تو چشماش جمع شد کوک رو بلند کرد و برد داخل کلبه
(بچه ها کلبه کنار در خون هست و نگهبان متوجه اون ها نشد)
نورا نمیدونست چکار کنه گوشی کوک تو جیبش بود اول زنگ زد به پلیس بعد به مین کوک هنوز چشماش باز بو و نورا رو نگاه میکرد و داشت باهاش حرف میزد کم کم چشمای کوک داشت گرم خواب ابدی میشود که نورا گفت
_کوک لطفا
+نورا من من شاید ز... زود اتفاق افتاد ولی..... م.. من عاشقت شدم.... از همون اول... که دی. دمت.... قلبم به تاپ تاپ افتاد نورا من دوست دارم
*درست حدس زدین نورا بی صدا گریه میکرد که پلیس رسید ناگهان در باز شد مین بود با دیدن کوک ترسید و آمبولانس خبر کرد
3 یا 4نفر بودن ولی کلی اسلحه داشتن
اون 2 نفر ترس داخل نگاهشون مج میزد مرد پیری وارد شد و با ورد آن همه تعضیم کردن و پیر مرد نزدیک نورا شد
=خوشگله نگهش دارین
@بله آقای چوی
=خوبه این پسره دوست پسرش فکر کنم هان چطوره بپرسیم
خانم کوچولو شنیدم اسمت نورا هست خب این مرد باهات چه کار داره و چکارت هست؟
*با زدن این حرف کوک صندلیش رو انداخت و روی زمین ول شد
=او ببین کی غیرتی شده بازش کنید ببینم
+مرتک پرو فکر نکن حتی بهش دست بزنی
=هیی ببین مرتک خودتی اینجا رئیس منم اومی
*مرد نزدیک نورا شد و موهای نورا رو عقب فرستاد و فاصله بینشون رو پر کرد کم کم داشت سمت لب های نورا میرفت که نورا تف کرد تو صورتش
=آه عوضی چندش
_عوضی خودتی گوساله
=ادمت میکنم هرزه
+درست صحبت کن اون مثل زن و بچه تو یا خودت نیست
=نورا اول بگو کدومتون بمیره
_ولمون کن لجن
*نورا با پاهایی که از قبل داشت به صندلی میزد تا باز بشه زد تو شکم چوی خداروشکر که از قبل افرادش رفته بودن چوی به عقب پرت شد و نورا سریع دستاش رو آزاد کرد و کوک رو باز کرد
با داد های چوی نگهبانان آمدن داخل نورا و کوک پشت در وایسادن و با بازشدن دربه سرعت به بیرون رفتن نگهبان دنبالشون بود باغ طولانی بود نزدیک در شدن که صدای شلیک آمد نگهبان داشت میومد و نورا عقبشو با دقت نگاه کرد و دنبال کوک گشت با دیدن لباس پر از خون کوک اشک تو چشماش جمع شد کوک رو بلند کرد و برد داخل کلبه
(بچه ها کلبه کنار در خون هست و نگهبان متوجه اون ها نشد)
نورا نمیدونست چکار کنه گوشی کوک تو جیبش بود اول زنگ زد به پلیس بعد به مین کوک هنوز چشماش باز بو و نورا رو نگاه میکرد و داشت باهاش حرف میزد کم کم چشمای کوک داشت گرم خواب ابدی میشود که نورا گفت
_کوک لطفا
+نورا من من شاید ز... زود اتفاق افتاد ولی..... م.. من عاشقت شدم.... از همون اول... که دی. دمت.... قلبم به تاپ تاپ افتاد نورا من دوست دارم
*درست حدس زدین نورا بی صدا گریه میکرد که پلیس رسید ناگهان در باز شد مین بود با دیدن کوک ترسید و آمبولانس خبر کرد
۱۶.۵k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.