تو را دیدم شبی درجمع مستان

تو را دیدم شبی درجمع مستان
گرفته جام می در بین دستان
به دنبال من و اشکِ روانت
ندیدی بُت پرستِ ، بُت پرستان
چورفتی گشته ام خود باغِبانت
بکارم گل به هنگامِ زمستان
کنارِ خاطراتت لاله زاری
هزاران لاله روئیده گُلستان
میانِ قلعه ی یادت نشستم
کجا رفتی زِ بَر ای نامسلمان
دیدگاه ها (۱۴)

زندگی صحنه دل بود که من کات شدم”بسکه در محضر چشم تو مجازات ش...

آن قدر جای خالیت اینجاست،که کنارم دراز می‌کشد،برایم قصه می‌گ...

دلم می جوید آن چشمِ سیاهتبلرزد   از خروش  اشک  و آهتشُدم حیر...

دیشب  رخِ  زیبای  تو دیدمناگه  شده  بیدار  و  پریدمرفتم    ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط