آن قدر جای خالیت اینجاست

آن قدر جای خالیت اینجاست،
که کنارم دراز می‌کشد،
برایم قصه می‌گوید،
سربرشانه‌ام می‌گذارد:
و گاه باهم ، گریه می‌کنیم.
آن‌قدر به نبودنت، عادت کرده‌ام،
که اگر یک روز بیایی،
دلم برای جای خالی‌ات تنگ می‌شود،
دلم برای دلتنگی‌ات،
دلم برای آوازهایی،
که جای خالی‌ات می‌خواند.
هم دوست دارم که بیایی
هم میترسم که بیایی ...
دیدگاه ها (۱۴۲)

مخوان بلبل دل ویرانه کس نیستبرای تو  بجز  بند و  قفس نیستندا...

شُدم  مُرتَد  به  قربانگاهِ   رویتزِجان دل داده ام بر های وه...

زندگی صحنه دل بود که من کات شدم”بسکه در محضر چشم تو مجازات ش...

تو را دیدم شبی درجمع مستانگرفته جام می در بین دستانبه دنب...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط