🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت48 #جلد_دوم
_من کی دروغ گفتم! بپرس چیزی که میخوایو
_ وقتی رفته بودیم کیش کیمیا اونجا بود درست توی هتلی که ما بودیم وقتی دیدمش مثل دیوونه ها شدم با خودم فکر کردم حتما توبه کیمیا گفتی که اونام بیان اونجا .
اون اتفاق که افتاد اگه حواسم پرت شد از مونس به خاطر این بود که اون زن عصبیم کرده بود هر جایی می رفتیم اونم بود رفتیم دیدن ماهی ها اونجا بود رفتیم برای خرید اونجا بود.
انگار ازتعجب زبونش بند اومده بود روی تخت نشست و گفت
_واقعا داری میگی؟
اون اونجا بود!
شوکه پرسیدم
یعنی تو نمیدونستی؟
عصبی بود
_معلومه که نمیدونستم دیوونه چرا اینا رو اونجا به من نگفتی که برم سراغش و ببینم چه خبره! من بهش نگفته بودم میرم اونجا من از اون روز از خونه پدریم انداختمش بیرون حتی باهاش حرف نزدم از کجا با خبر شد که ما داریم میریم کیش نمی دونم؟
خوشحال خودم رو توی بغلش جا کردم
_ همین که تو نمیدونستی کافیه مهم نیست از کجا میفهمه مهم نیست که هر جا برم بیاد مهم اینه که تو اونو نمیبینی ایت برای من کافیه.
دستاشو دور تنم حلقه کرد
_ واقعا خنگی خنگ دوست داشتنیه منی.
لبام و جمع کردم
من خنگ نیستم کی گفته که من خنگم؟
آروم خندید وپ
_ شر اون کیمیارو هم از سر زندگیمون کم می کنم دیگه بهش فکر نکن ....
از استرس حتی نتونستم پلک روی هم بذارم به فردا و اتفاقاتی که قرار بود توی زندگیمون بیفته فکر میکردم قرار بود پیش دکتر بریم و باهاش مفصل و کامل حرف بزنیم و شرایط و بپرسیم اهورا کاملا مخالف بود اما برای اینکه من خیالم راحت بشه و به آرامش برسم قبول کرده بود این کارو بکنه و این ارزشش برای من خیلی خیلی زیاد بود صبح که از خواب بیدار شد با منی که چشمام باز بود به سقف خیره بودم روبرو شد روی تنم خیمه زد و گفت
_ خانم کوچولو کی بیدار شده؟
بالب و لوچه ی آویزون گفتم
اصلا نتونستم بخوابم تا صبح..
ابروهاشو بالا داد
_ چرا نتونستی به اندازه کافی خستت نکرده بودم؟
دیوونه نثارش کردم
نه خیر فکرم درگیر امروز بود استرس داشتم
از روی تخت بلند شد و دستش را به سمتم دراز کرد
#FANDOGHI #فردوس_برین #تهدید_عادیه_حمله_کن_پشمک #هنر #مرگ_بر_کرونا😁 #خلاقیت #عاشقانه #عکس #هنر_عکاسی #عکس_نوشته #جذاب
#خان_زاده #پارت48 #جلد_دوم
_من کی دروغ گفتم! بپرس چیزی که میخوایو
_ وقتی رفته بودیم کیش کیمیا اونجا بود درست توی هتلی که ما بودیم وقتی دیدمش مثل دیوونه ها شدم با خودم فکر کردم حتما توبه کیمیا گفتی که اونام بیان اونجا .
اون اتفاق که افتاد اگه حواسم پرت شد از مونس به خاطر این بود که اون زن عصبیم کرده بود هر جایی می رفتیم اونم بود رفتیم دیدن ماهی ها اونجا بود رفتیم برای خرید اونجا بود.
انگار ازتعجب زبونش بند اومده بود روی تخت نشست و گفت
_واقعا داری میگی؟
اون اونجا بود!
شوکه پرسیدم
یعنی تو نمیدونستی؟
عصبی بود
_معلومه که نمیدونستم دیوونه چرا اینا رو اونجا به من نگفتی که برم سراغش و ببینم چه خبره! من بهش نگفته بودم میرم اونجا من از اون روز از خونه پدریم انداختمش بیرون حتی باهاش حرف نزدم از کجا با خبر شد که ما داریم میریم کیش نمی دونم؟
خوشحال خودم رو توی بغلش جا کردم
_ همین که تو نمیدونستی کافیه مهم نیست از کجا میفهمه مهم نیست که هر جا برم بیاد مهم اینه که تو اونو نمیبینی ایت برای من کافیه.
دستاشو دور تنم حلقه کرد
_ واقعا خنگی خنگ دوست داشتنیه منی.
لبام و جمع کردم
من خنگ نیستم کی گفته که من خنگم؟
آروم خندید وپ
_ شر اون کیمیارو هم از سر زندگیمون کم می کنم دیگه بهش فکر نکن ....
از استرس حتی نتونستم پلک روی هم بذارم به فردا و اتفاقاتی که قرار بود توی زندگیمون بیفته فکر میکردم قرار بود پیش دکتر بریم و باهاش مفصل و کامل حرف بزنیم و شرایط و بپرسیم اهورا کاملا مخالف بود اما برای اینکه من خیالم راحت بشه و به آرامش برسم قبول کرده بود این کارو بکنه و این ارزشش برای من خیلی خیلی زیاد بود صبح که از خواب بیدار شد با منی که چشمام باز بود به سقف خیره بودم روبرو شد روی تنم خیمه زد و گفت
_ خانم کوچولو کی بیدار شده؟
بالب و لوچه ی آویزون گفتم
اصلا نتونستم بخوابم تا صبح..
ابروهاشو بالا داد
_ چرا نتونستی به اندازه کافی خستت نکرده بودم؟
دیوونه نثارش کردم
نه خیر فکرم درگیر امروز بود استرس داشتم
از روی تخت بلند شد و دستش را به سمتم دراز کرد
#FANDOGHI #فردوس_برین #تهدید_عادیه_حمله_کن_پشمک #هنر #مرگ_بر_کرونا😁 #خلاقیت #عاشقانه #عکس #هنر_عکاسی #عکس_نوشته #جذاب
۴.۶k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.