🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part 7
جیمین (خوبه داریم طبق برنامه پیش میریریم)
سری تکون دادو رفت بالای عرشه و سکان و گرفت .
از پشت صدای لیسا رو شنیدم که گفت
(لیلیت .بیا )
برگشتم و به سمتاون رفتم .
که جلوی پام کلی طناب انداخت و نگاهم کرد و گفت
لیسا :خب ببین تا توی جزیره یه کیتن پیاده بشی اینجا باید کار کنی
لیلیت ؛خب چیکار کنم ؟
لیسا اشاره به طناب ها کردو گفت
لیسا :این طنابا رو از حلقه ها رد کن و تور ماهی گیری رو اماده کن.
سری تکون دادم و نشستم روی زمین و طنابارو
از لای هم رد کردم و بافتم .
ساعت ها بود که داشتم این کارو می کردم .
کوک از بغلم رد شد دقیقا احساس کردم
احساسش کردم لبخند میزد ولی بعد محو شد دقت نکردم دیگه چون دستام تاول زده بود و می سوخت
وقتی کارم تموم شد شب شده بود طناب هارو جمع کردم و تا کرده گوشه کشتی
گزاشتم .و کف زمین پهن شدم از خستگی نمی تونستم تکون بخورم
که دیدم یکی بالا سرم اومد سایش و از لای دستام حس کردم .
دستام و از روی چشمام برداشتم و نگاهش کردم
تهیونگ بود .
تهیونگ :بیا غذا بخور از صبح هیچی نخوردی .
نگاهش کردم که یه کاسه برنج و سوپ جلبک جلوم گزاشت .
لیلیت :اما من که پول ندادم .
تهیونگ چشمکی زدو به طناب ها اشاره کردو گفت
تهیونگ :اما کارش و که کردی مگه نه
به چشماش نگاه کردم موهای فرفری آویزونش توی باد می رقصید چشم تو چشم هم بودیم که
......
لایک ۲۲
کامنت ۱۰
Part 7
جیمین (خوبه داریم طبق برنامه پیش میریریم)
سری تکون دادو رفت بالای عرشه و سکان و گرفت .
از پشت صدای لیسا رو شنیدم که گفت
(لیلیت .بیا )
برگشتم و به سمتاون رفتم .
که جلوی پام کلی طناب انداخت و نگاهم کرد و گفت
لیسا :خب ببین تا توی جزیره یه کیتن پیاده بشی اینجا باید کار کنی
لیلیت ؛خب چیکار کنم ؟
لیسا اشاره به طناب ها کردو گفت
لیسا :این طنابا رو از حلقه ها رد کن و تور ماهی گیری رو اماده کن.
سری تکون دادم و نشستم روی زمین و طنابارو
از لای هم رد کردم و بافتم .
ساعت ها بود که داشتم این کارو می کردم .
کوک از بغلم رد شد دقیقا احساس کردم
احساسش کردم لبخند میزد ولی بعد محو شد دقت نکردم دیگه چون دستام تاول زده بود و می سوخت
وقتی کارم تموم شد شب شده بود طناب هارو جمع کردم و تا کرده گوشه کشتی
گزاشتم .و کف زمین پهن شدم از خستگی نمی تونستم تکون بخورم
که دیدم یکی بالا سرم اومد سایش و از لای دستام حس کردم .
دستام و از روی چشمام برداشتم و نگاهش کردم
تهیونگ بود .
تهیونگ :بیا غذا بخور از صبح هیچی نخوردی .
نگاهش کردم که یه کاسه برنج و سوپ جلبک جلوم گزاشت .
لیلیت :اما من که پول ندادم .
تهیونگ چشمکی زدو به طناب ها اشاره کردو گفت
تهیونگ :اما کارش و که کردی مگه نه
به چشماش نگاه کردم موهای فرفری آویزونش توی باد می رقصید چشم تو چشم هم بودیم که
......
لایک ۲۲
کامنت ۱۰
۳.۹k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.