🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part 8
کوک ؛هههیییی تهیونگ
تهیونگ ترسیده پرید و به سمت کوک برگشت
کوک خیلی ترسناک نگاهش کردو با سر بهش اشاره کرد تا دنبالش بره
تهیونگ آرواره هاش منقبض شدو افتاد پوفی کشید
و از جاش بلند شد ، باخنده نگاهش کردم و غذا مو خوردم .
غذام که تموم شد صدای لیسا رو شنیدم که داد زد
لیسا :کوکککک
جونگ کوک هم از اتاقک دوید بیرون که با ابر های سیاه تو آسمون روبه رو شد
ولی مثل نامجون که از زیر زمین اومد بالا ترسید نه مثل جیمین و ته .
سمت سکان رفت و توی دستاش گرفت و داد زد
کوک : باد بان هارو بکشید
طوفان سریع به سمت ما اومده بود و بارون شروع شده بود
کاسه رو ول کردم و سمت طناب باد بان رفتم و کمک لیسا کردم
چند بار نزدیک بود توی دریا بیوفتم ولی تعادلم و نگه داشتم
کوک و بقیه هم از کشتی مراقبت می کردن که صدای اون و شنیدم
کوک :لیلیتتتتت نرو
هواسم نبود چی میگفت اما من کار خودم و می کردم
می خواستم آخرین طناب و ببندم که با بادی قوی که بهم خورد پرت شدم و خوردم به ستون سرم درد گرفت و
دستم زخمی شد
خواستم برم درستش کنم که دستم توسط کوک کشیده شد .
لیلیت :ولم کننن بزار کمک کنم .
کوک :تو مسافری لیل بیا برو تو زیر زمین تا طوفان تموم بشه
منو گزاشت روی راه پله می خواستم بیا بیرون که دستم و گرفت
واسه اولین بار توی چشماش زل زدم به بقیه فکر کردم ، جیمین که درحال گرفتن لنگر بود
نامجون که داشت کمک لیسا میکرد
و تهیونگ که باد بان هارو نگه داشته بود
توی همین فکرا بودم که یک هو ........
لایک ۲۵
کامنت ۱۲
Part 8
کوک ؛هههیییی تهیونگ
تهیونگ ترسیده پرید و به سمت کوک برگشت
کوک خیلی ترسناک نگاهش کردو با سر بهش اشاره کرد تا دنبالش بره
تهیونگ آرواره هاش منقبض شدو افتاد پوفی کشید
و از جاش بلند شد ، باخنده نگاهش کردم و غذا مو خوردم .
غذام که تموم شد صدای لیسا رو شنیدم که داد زد
لیسا :کوکککک
جونگ کوک هم از اتاقک دوید بیرون که با ابر های سیاه تو آسمون روبه رو شد
ولی مثل نامجون که از زیر زمین اومد بالا ترسید نه مثل جیمین و ته .
سمت سکان رفت و توی دستاش گرفت و داد زد
کوک : باد بان هارو بکشید
طوفان سریع به سمت ما اومده بود و بارون شروع شده بود
کاسه رو ول کردم و سمت طناب باد بان رفتم و کمک لیسا کردم
چند بار نزدیک بود توی دریا بیوفتم ولی تعادلم و نگه داشتم
کوک و بقیه هم از کشتی مراقبت می کردن که صدای اون و شنیدم
کوک :لیلیتتتتت نرو
هواسم نبود چی میگفت اما من کار خودم و می کردم
می خواستم آخرین طناب و ببندم که با بادی قوی که بهم خورد پرت شدم و خوردم به ستون سرم درد گرفت و
دستم زخمی شد
خواستم برم درستش کنم که دستم توسط کوک کشیده شد .
لیلیت :ولم کننن بزار کمک کنم .
کوک :تو مسافری لیل بیا برو تو زیر زمین تا طوفان تموم بشه
منو گزاشت روی راه پله می خواستم بیا بیرون که دستم و گرفت
واسه اولین بار توی چشماش زل زدم به بقیه فکر کردم ، جیمین که درحال گرفتن لنگر بود
نامجون که داشت کمک لیسا میکرد
و تهیونگ که باد بان هارو نگه داشته بود
توی همین فکرا بودم که یک هو ........
لایک ۲۵
کامنت ۱۲
۳.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.