پارت87 دلبربلا
#پارت87 #دلبربلا
سونیا و دنیا داشتن کوله هاشونو روی میز خالی میکردن
بعد من الناز اونا رو گشت
هیچی پیدا نکرد
پسرا و افتخاری سرشون پایین بود
البته پسرا شامل مهام قوزمیت نمیشه
اون الاغ همینطوری خونسرد نگام میکرد
پوزخندی زدم و از کلاس زدیم بیرون
و سوار ماشین شدیم
چهار راه اولو که رد کردیم نگه داشتم و زدیم زیر خنده خدایی قیافه هاشون دیدنیه وقتی دارن جون میکنن قوی ترین چسب کره زمینو از کفشاشون جدا کنن
دلم خنک شد
رفتیم خونه و دراز به دراز افتادیم
یاد رئوفی افتادم
سریع گوشیمو برداشتم و نوشتم
_ببین پاچه خار من هفت هشت سالی هست که گریه نکردم مثل تو نیستم که سر هر اتفاق زارت بزنم زیر گریه فردا جزوه رو میکوبم تو صورت تو و اون خره آمازونی دفعه آخرت باشه که با من مانیا کیانی این مدلی حرف میزنی به اون معشوقتم حالی کن
سند کردم و خودمو پرت کردم روی تخت
یکم که گذشت بلند شدمو لباسامو عوض کردم
کاغذو خودکارو کتابو آوردم و شروع کردم به نوشتن
وسطای دور اول بود که سونیا و دنیا اومدن تو
دیدن دارم مینویسم دنیا گفت
_خیلی زیاده بده یه دور من مینویسم
_ولش کن زیاده خسته میشی
_اشکال نداره
اومدو یه کآغذو خودکار برداشت و شروع کرد
سونیا هم یکی دیگه برداشت و مشغول شد
من اگه این دوتا دیوونه رو نداشتم چیکار میکردم
خوشبختانه خطامون تقریبا مثه هم بود خب طبیعیه که بعد پونزده سال باهم درس خوندن خطامون شبیه هم بشه
تو درس غرق شدیه بودیم که یهو سونیا پرسید
_راستی شماره رئوفیو میخواستی چیکار
گوشیمو گرفتم سمتش رمزشو باز کرد دنیا هم خیره شد به صفحه بعد پنج مین دهنشونو باز شد
_خاک تو سرت مانی اگه بره نشون افتخاری بده این ترمو افتادی
_به جهنم برن بمیرن
_ولی خدایی فکر نمیکردم مهام بده بهت
_خودمم همینطور
دوباره سرمونو کردیم تو کتاب و شروع کردیم
بعد نیم ساعت تموم شد
کش و قوسی به بدنمون دادیمو زدیم قدش
به خاطر لطف عظیمی که برام کردن تصمیم گرفتم براشون ماکارونی بپزم
رفتم آشپزخونه و مشغول شدم
فکرم رفت سمت اون پیامه
آخه یکی بود به من بگه خاک تو سرت مانیا مگه آمازون خر داره
یهو دنیا اومد تو آشپزخونه و گفت
_ولی مانیا خاک تو سرت مگه آمازون خر داره
اون موقع فهمیدم علاوه بر جسمو روح و دلمون که پیش همن فکرامونم پیش همه
لایک و کامنت فراموش نشه😉
سونیا و دنیا داشتن کوله هاشونو روی میز خالی میکردن
بعد من الناز اونا رو گشت
هیچی پیدا نکرد
پسرا و افتخاری سرشون پایین بود
البته پسرا شامل مهام قوزمیت نمیشه
اون الاغ همینطوری خونسرد نگام میکرد
پوزخندی زدم و از کلاس زدیم بیرون
و سوار ماشین شدیم
چهار راه اولو که رد کردیم نگه داشتم و زدیم زیر خنده خدایی قیافه هاشون دیدنیه وقتی دارن جون میکنن قوی ترین چسب کره زمینو از کفشاشون جدا کنن
دلم خنک شد
رفتیم خونه و دراز به دراز افتادیم
یاد رئوفی افتادم
سریع گوشیمو برداشتم و نوشتم
_ببین پاچه خار من هفت هشت سالی هست که گریه نکردم مثل تو نیستم که سر هر اتفاق زارت بزنم زیر گریه فردا جزوه رو میکوبم تو صورت تو و اون خره آمازونی دفعه آخرت باشه که با من مانیا کیانی این مدلی حرف میزنی به اون معشوقتم حالی کن
سند کردم و خودمو پرت کردم روی تخت
یکم که گذشت بلند شدمو لباسامو عوض کردم
کاغذو خودکارو کتابو آوردم و شروع کردم به نوشتن
وسطای دور اول بود که سونیا و دنیا اومدن تو
دیدن دارم مینویسم دنیا گفت
_خیلی زیاده بده یه دور من مینویسم
_ولش کن زیاده خسته میشی
_اشکال نداره
اومدو یه کآغذو خودکار برداشت و شروع کرد
سونیا هم یکی دیگه برداشت و مشغول شد
من اگه این دوتا دیوونه رو نداشتم چیکار میکردم
خوشبختانه خطامون تقریبا مثه هم بود خب طبیعیه که بعد پونزده سال باهم درس خوندن خطامون شبیه هم بشه
تو درس غرق شدیه بودیم که یهو سونیا پرسید
_راستی شماره رئوفیو میخواستی چیکار
گوشیمو گرفتم سمتش رمزشو باز کرد دنیا هم خیره شد به صفحه بعد پنج مین دهنشونو باز شد
_خاک تو سرت مانی اگه بره نشون افتخاری بده این ترمو افتادی
_به جهنم برن بمیرن
_ولی خدایی فکر نمیکردم مهام بده بهت
_خودمم همینطور
دوباره سرمونو کردیم تو کتاب و شروع کردیم
بعد نیم ساعت تموم شد
کش و قوسی به بدنمون دادیمو زدیم قدش
به خاطر لطف عظیمی که برام کردن تصمیم گرفتم براشون ماکارونی بپزم
رفتم آشپزخونه و مشغول شدم
فکرم رفت سمت اون پیامه
آخه یکی بود به من بگه خاک تو سرت مانیا مگه آمازون خر داره
یهو دنیا اومد تو آشپزخونه و گفت
_ولی مانیا خاک تو سرت مگه آمازون خر داره
اون موقع فهمیدم علاوه بر جسمو روح و دلمون که پیش همن فکرامونم پیش همه
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۸.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.