پارت59
#پارت59
روزبه سوار ماشین شد ،
قبل از اینکه حرکت کند ، کارت شاهرخ و گوشی اش را به طرف فرشید گرفت و گفت :
_این شماره رو برام سیو کن .
بهنام یک دستش را روی صندلی فرشید و دست دیگرش را روی صندلی روزبه انداخت و خودش را جلو کشید.
+شماره گرفتی؟ خجالت نمیکشی با این سنت ؟
فرشید خندید و گفت:
_نه بابا خجالت چیه ؟ چه قدم عجله داره بهش زنگ بزنه!
روزبه ماشین را روشن کرد و راه افتاد.
+مسخره بازی در نیارید ، شماره عمو مهرنوشه!
بهنام_عموش؟ همونی ک اومد دنبالشون؟
روزبه سر تکان داد.
بهنام_ایول بابا عجب عمویی ، ما که شانس نداریم ، دوست دخترم داشته باشیم ، عموش میزنه تیکه پارمون میکنه!
روزبه بلند خندید .
به نظرش دیگر لازم نبود با بهنام کلنجار برود ، که مهرنوش دوست دخترش نیست!
اصلا خوشش هم می آمد،
چه چیزی بهتر از اینکه مهری دوست دخترش باشد؟؟
گوشی اش را از دست فرشید که دراز بود گرفت و گفت :
+تازه کجاشو دیدی؟ میخوان برن شمال ! منم دعوت کردن!
ولی حیف نمیتونم برم !
فرشید_جااااااان؟؟؟؟ دعوتت کردن؟
روزبه_جان تو داداش ، دعوت کردن...
فرشید_حالا چرا حیف؟ خو برو دیگ !
روزبه فرمان ماشین را چرخاند و گفت :
+تمرین داریم خب !
بهنام که از تعجبِ دعوت شدن روزبه ، دهانش باز مانده بود ، خودش را جمع و جور کرد و گفت :
تمرینا که تعطیله ! کجایی عمو؟؟
فرشید_راست میگه خب ! تعطیلن ، تو چرا نفهمیدی؟؟
بهنام _وقتی دختر میارید سر تمرین همین میشه دیگ !
به روزبه اشاره کرد و گفت :
_حواس آدم پرت میشه !
روزبه نفسش را محکم فوت کرد .
یادش آمد ! کنار محسن نشسته بود و فکرش درگیر مهری بود !
اصلا متوجه ی صحبت های پرویز هم نشده بود !
این بار حق را به بهنام میداد ،
مهرنوش امروز حواسش را خیلی پرت کرده بود ،
اصلا خودِ مهرنوش باعث زمین خوردنش شده بود.
از آینه به بهنام نگاه کرد و گفت:
یعنی من می تونم برم شمال؟
بهنام_ای خدا ای خدا ...
چه قد گیجی تو !
_آره بابا میتونی بری...
ذوق زده ادامه داد :
_منم میخوام بلیط بگیرم ، برم خونمون!
فرشید یک ابرویش را بالا انداخت و گفت:
+خوبه دیگ ! تو که میخوای با دوست دخترت بری شمال!
آقا بهنامم ک میخواد بره پیش مامانش!
منم بشینم یه هفته مگس بپرونم!!
این ها را گفت و دست به سینه و دلخور به صندلی تکیه داد.
...
روزبه سوار ماشین شد ،
قبل از اینکه حرکت کند ، کارت شاهرخ و گوشی اش را به طرف فرشید گرفت و گفت :
_این شماره رو برام سیو کن .
بهنام یک دستش را روی صندلی فرشید و دست دیگرش را روی صندلی روزبه انداخت و خودش را جلو کشید.
+شماره گرفتی؟ خجالت نمیکشی با این سنت ؟
فرشید خندید و گفت:
_نه بابا خجالت چیه ؟ چه قدم عجله داره بهش زنگ بزنه!
روزبه ماشین را روشن کرد و راه افتاد.
+مسخره بازی در نیارید ، شماره عمو مهرنوشه!
بهنام_عموش؟ همونی ک اومد دنبالشون؟
روزبه سر تکان داد.
بهنام_ایول بابا عجب عمویی ، ما که شانس نداریم ، دوست دخترم داشته باشیم ، عموش میزنه تیکه پارمون میکنه!
روزبه بلند خندید .
به نظرش دیگر لازم نبود با بهنام کلنجار برود ، که مهرنوش دوست دخترش نیست!
اصلا خوشش هم می آمد،
چه چیزی بهتر از اینکه مهری دوست دخترش باشد؟؟
گوشی اش را از دست فرشید که دراز بود گرفت و گفت :
+تازه کجاشو دیدی؟ میخوان برن شمال ! منم دعوت کردن!
ولی حیف نمیتونم برم !
فرشید_جااااااان؟؟؟؟ دعوتت کردن؟
روزبه_جان تو داداش ، دعوت کردن...
فرشید_حالا چرا حیف؟ خو برو دیگ !
روزبه فرمان ماشین را چرخاند و گفت :
+تمرین داریم خب !
بهنام که از تعجبِ دعوت شدن روزبه ، دهانش باز مانده بود ، خودش را جمع و جور کرد و گفت :
تمرینا که تعطیله ! کجایی عمو؟؟
فرشید_راست میگه خب ! تعطیلن ، تو چرا نفهمیدی؟؟
بهنام _وقتی دختر میارید سر تمرین همین میشه دیگ !
به روزبه اشاره کرد و گفت :
_حواس آدم پرت میشه !
روزبه نفسش را محکم فوت کرد .
یادش آمد ! کنار محسن نشسته بود و فکرش درگیر مهری بود !
اصلا متوجه ی صحبت های پرویز هم نشده بود !
این بار حق را به بهنام میداد ،
مهرنوش امروز حواسش را خیلی پرت کرده بود ،
اصلا خودِ مهرنوش باعث زمین خوردنش شده بود.
از آینه به بهنام نگاه کرد و گفت:
یعنی من می تونم برم شمال؟
بهنام_ای خدا ای خدا ...
چه قد گیجی تو !
_آره بابا میتونی بری...
ذوق زده ادامه داد :
_منم میخوام بلیط بگیرم ، برم خونمون!
فرشید یک ابرویش را بالا انداخت و گفت:
+خوبه دیگ ! تو که میخوای با دوست دخترت بری شمال!
آقا بهنامم ک میخواد بره پیش مامانش!
منم بشینم یه هفته مگس بپرونم!!
این ها را گفت و دست به سینه و دلخور به صندلی تکیه داد.
...
۲.۸k
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.