پارت57
#پارت57
روزبه از ماشین پیاده شده و
درحال صحبت با پسری بود .
فرشید نمیشناختش ولی حدس میزد ،
برادر مهرنوش باشد.
چشم هایش را ریز کرده بود و سعی میکرد بفهمد چه می گویند که
بهنام سرش را از شیشه بیرون برد وروبه عاطفه گفت :
+پیس پیس! پیس پیس!
عاطفه سرش را چرخاند و به بهنام ک از شیشه ماشین آویزان بود نگاه کرد.
دستش راتکان داد و اشاره زد ک عاطفه نزدیکش برود.
فرشید با تعجب گفت :
_چیکارش داری؟؟
بهنام ابرو بالا انداخت و گفت:
+فضولی مگه؟
فرشید کنجکاو گفت :
آره فضولم بگو چیکارش داری؟
همان موقع عاطفه نزدیک شیشه عقب ماشین ایستاد و گفت :
بله آقا بهنام؟
کارم داشتین؟
بهنام چشم هایش را درشت کرد و دستش را جلوی دهانش گرفت.
+عه عه عه !
نگا تروخدا ، به من ک میرسن چه مودب میشن!
عاطفه خندید و گفت :
منظورتون چیه؟
فرشید هم تمام حواسش را داده بود پی صحبت های عاطفه و بهنام.
_خوبم میدونی!
دست هایش را در هوا تکان داد.
_تو اون دوستت خوب بلدین ،
فرشید ، فرشید و روزبه ، روزبه کنید !
به ما که میرسه میشیم آقا بهنام؟
دستتون درد نکنه !
عاطفه نمیدانست چه جوابی به بهنام بدهد.
هم خنده اش گرفته بود از این حالت دست به سینه و نگاه طلبکار بهنام و هم استرس داشت که نکند چیزی از احساساتش فهمیده باشد.
فرشید به عقب چرخید و گفت :
_بهنام چرا چرند میگی برادر من ؟
عاطفه کی فرشید فرشید کرد؟
نگاهش روی صورت فرشید ماند.
دلش درگیر این جمله اش بود.
"عاطفه کی فرشید ، فرشید کرد؟"
دلش قنج رفت ...
اجازه داشت اسمش را طرفداری بگزارد؟
+تو نظرتو نریز وسط بحث ما لطفا...
فرشید چشم غره ای رفت و گفت:
_میزنمت ها...
عاطفه گوشه ی شالش را دور انگشتش پیچید.
+من واسم فرقی نمیکنه که ،سه تاتون رو به یه اندازه میشناسم.
بهنام_عاطفه عمه داری؟
عاطفه سرش را بالا آورد و گفت :
+نه!
بهنام ادامه داد:
_آره جونِ عمت ، راست میگی!
فرشید _بهنااااام! دلیلی نداره که عاطفه راستش رونگه!
خوشحال بود ، خیلی !
درحدی که دلش میخواست تا میتواند جیغ بکشد و بالا و پایین بپرد.
اینکه صدایش می کرد "عاطفه"
عاطفه ی خالی !
بدون هیچ پسوند و پیشوندی!
و این طرفداری کردن ها !
حس خوب امروزش را تکمیل کرد.
+عه تو هم کوفت و بهنام !
هی بهنام بهنام...
اصلا یادم رف چی میخواستم بگم ....
بلافاصله خندید وگفت:
+ها یادم اومد.
مچ گیرانه و با شیطنت عاطفه را نگاه کرد و
آمد حرفش رابزند ک مهرنوش عاطفه را صدا زد.
+عاطی !بدو بیا ، دیر شد.
عاطفه رو به بهنام گفت :
_معذرت میخوام بهنام !
خندید و از فرشید هم خداحافظی کرد.
+مرسی آقا فرشید برای عکسا و اینکه منو باخودتون بردید تو!
خداحافظتون!
فرشید سرش را تکان داد وباخنده گفت :
+قابل شمارو نداشت عاطی خانوم !
عاطفه دیگر روی زمین نبود .
از ذوق زیاد گیج میزد و حس میکرد الان است که دوباره زمین بخورد.
آن وقت میشد سومین باری ک جلوی فرشید زمین خورده است.
با دور شدن عاطفه ، بهنام گفت:
+باید کیف مهرنوشو بزنم تو سر خودش .
نزاشت حرفمو کامل کنم.
فرشید خندید وگفت :
_ ها هاهاهاهاها دلم خنک شد.
...
روزبه از ماشین پیاده شده و
درحال صحبت با پسری بود .
فرشید نمیشناختش ولی حدس میزد ،
برادر مهرنوش باشد.
چشم هایش را ریز کرده بود و سعی میکرد بفهمد چه می گویند که
بهنام سرش را از شیشه بیرون برد وروبه عاطفه گفت :
+پیس پیس! پیس پیس!
عاطفه سرش را چرخاند و به بهنام ک از شیشه ماشین آویزان بود نگاه کرد.
دستش راتکان داد و اشاره زد ک عاطفه نزدیکش برود.
فرشید با تعجب گفت :
_چیکارش داری؟؟
بهنام ابرو بالا انداخت و گفت:
+فضولی مگه؟
فرشید کنجکاو گفت :
آره فضولم بگو چیکارش داری؟
همان موقع عاطفه نزدیک شیشه عقب ماشین ایستاد و گفت :
بله آقا بهنام؟
کارم داشتین؟
بهنام چشم هایش را درشت کرد و دستش را جلوی دهانش گرفت.
+عه عه عه !
نگا تروخدا ، به من ک میرسن چه مودب میشن!
عاطفه خندید و گفت :
منظورتون چیه؟
فرشید هم تمام حواسش را داده بود پی صحبت های عاطفه و بهنام.
_خوبم میدونی!
دست هایش را در هوا تکان داد.
_تو اون دوستت خوب بلدین ،
فرشید ، فرشید و روزبه ، روزبه کنید !
به ما که میرسه میشیم آقا بهنام؟
دستتون درد نکنه !
عاطفه نمیدانست چه جوابی به بهنام بدهد.
هم خنده اش گرفته بود از این حالت دست به سینه و نگاه طلبکار بهنام و هم استرس داشت که نکند چیزی از احساساتش فهمیده باشد.
فرشید به عقب چرخید و گفت :
_بهنام چرا چرند میگی برادر من ؟
عاطفه کی فرشید فرشید کرد؟
نگاهش روی صورت فرشید ماند.
دلش درگیر این جمله اش بود.
"عاطفه کی فرشید ، فرشید کرد؟"
دلش قنج رفت ...
اجازه داشت اسمش را طرفداری بگزارد؟
+تو نظرتو نریز وسط بحث ما لطفا...
فرشید چشم غره ای رفت و گفت:
_میزنمت ها...
عاطفه گوشه ی شالش را دور انگشتش پیچید.
+من واسم فرقی نمیکنه که ،سه تاتون رو به یه اندازه میشناسم.
بهنام_عاطفه عمه داری؟
عاطفه سرش را بالا آورد و گفت :
+نه!
بهنام ادامه داد:
_آره جونِ عمت ، راست میگی!
فرشید _بهنااااام! دلیلی نداره که عاطفه راستش رونگه!
خوشحال بود ، خیلی !
درحدی که دلش میخواست تا میتواند جیغ بکشد و بالا و پایین بپرد.
اینکه صدایش می کرد "عاطفه"
عاطفه ی خالی !
بدون هیچ پسوند و پیشوندی!
و این طرفداری کردن ها !
حس خوب امروزش را تکمیل کرد.
+عه تو هم کوفت و بهنام !
هی بهنام بهنام...
اصلا یادم رف چی میخواستم بگم ....
بلافاصله خندید وگفت:
+ها یادم اومد.
مچ گیرانه و با شیطنت عاطفه را نگاه کرد و
آمد حرفش رابزند ک مهرنوش عاطفه را صدا زد.
+عاطی !بدو بیا ، دیر شد.
عاطفه رو به بهنام گفت :
_معذرت میخوام بهنام !
خندید و از فرشید هم خداحافظی کرد.
+مرسی آقا فرشید برای عکسا و اینکه منو باخودتون بردید تو!
خداحافظتون!
فرشید سرش را تکان داد وباخنده گفت :
+قابل شمارو نداشت عاطی خانوم !
عاطفه دیگر روی زمین نبود .
از ذوق زیاد گیج میزد و حس میکرد الان است که دوباره زمین بخورد.
آن وقت میشد سومین باری ک جلوی فرشید زمین خورده است.
با دور شدن عاطفه ، بهنام گفت:
+باید کیف مهرنوشو بزنم تو سر خودش .
نزاشت حرفمو کامل کنم.
فرشید خندید وگفت :
_ ها هاهاهاهاها دلم خنک شد.
...
۶.۰k
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.