🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۹ -اون بده اینو گفتوباعجله از
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۹ #-اون بده اینو گفتوباعجله از ما فاصله گرفت...نیلوفر نگاهی به من انداخت وگفت:
- اقای جهانبخش خانم رضایی گفتن هر وقت امدین برین اتاقشون باهاتون کارداره..
-باشه الان میرم اتاقشون فقط شما برو ببین این دختره کجا رفت..سرشوتکون دادورفت...منم سمت اتاق خانم رضایی راه افتادم در اتاق رو باز کردمو خواستم برم داخل که خانم رضایی یکی ازاون نگاهایی جذبه دار مامان بزرگوبهم انداختوگفت:
-اولا سلام دومادر زدنت چیشد آقای جهانبخش..
زبونمو گاز گرفتمواز اتاق بیرون رفتم. اصلا کاملا فراموش کرده بودم باید دربزن .همش تقصیر اون دخترست حواس واسم نذاشته. دراتاق روزدم..اصلا پاک یادم رفته بود که باید در بزنم..
-بیاتو..داخل اتاق شدم..
-سلام خانم رضایی بامن کاری داشتین..به صندلی اشاره کرد
-بشین.. سری تکون دادمو روی صندلی نشستم..برگه ای که جلوش بود وچیزی توش مینوشتوکنار زدو از بالا عینکاش نگاهی به من انداخت.-ازت خواستم بیایی اینجا که بهت بگم میتونی مسولیت رویاروقبول کنی؟؟یکم تو سرم دنبال اسم رویا گشتم...رویا..رویا..اسم کی بود...پول خوبی براخوب شدن این دختره پیشنهاد کرده...به فکرفروع رفتم...
- این دختره خیلی لجبازرورومخه .اخه من چجوری مراقبش باشم..
-نمیدونم پسرم باخودته .. تنها کسی که رویا به حرفش گوش میکنه تویی...تو روانشناسی خوندی.حتما میدونی از چه روشهایی استفاده کنی..
-خانم رضایی میشه بپرسم چرا به این روز افتاده؟؟..--میگن دختره باباشو خیلی دوست داشته اماپدرش در اثرتصادف فوت میشن اونم فشارعصبی بهش دست میده وبه این روز میفته...بخدا حیفه دختر قشنگی مثل اون پرپر بشه
- اقای جهانبخش خانم رضایی گفتن هر وقت امدین برین اتاقشون باهاتون کارداره..
-باشه الان میرم اتاقشون فقط شما برو ببین این دختره کجا رفت..سرشوتکون دادورفت...منم سمت اتاق خانم رضایی راه افتادم در اتاق رو باز کردمو خواستم برم داخل که خانم رضایی یکی ازاون نگاهایی جذبه دار مامان بزرگوبهم انداختوگفت:
-اولا سلام دومادر زدنت چیشد آقای جهانبخش..
زبونمو گاز گرفتمواز اتاق بیرون رفتم. اصلا کاملا فراموش کرده بودم باید دربزن .همش تقصیر اون دخترست حواس واسم نذاشته. دراتاق روزدم..اصلا پاک یادم رفته بود که باید در بزنم..
-بیاتو..داخل اتاق شدم..
-سلام خانم رضایی بامن کاری داشتین..به صندلی اشاره کرد
-بشین.. سری تکون دادمو روی صندلی نشستم..برگه ای که جلوش بود وچیزی توش مینوشتوکنار زدو از بالا عینکاش نگاهی به من انداخت.-ازت خواستم بیایی اینجا که بهت بگم میتونی مسولیت رویاروقبول کنی؟؟یکم تو سرم دنبال اسم رویا گشتم...رویا..رویا..اسم کی بود...پول خوبی براخوب شدن این دختره پیشنهاد کرده...به فکرفروع رفتم...
- این دختره خیلی لجبازرورومخه .اخه من چجوری مراقبش باشم..
-نمیدونم پسرم باخودته .. تنها کسی که رویا به حرفش گوش میکنه تویی...تو روانشناسی خوندی.حتما میدونی از چه روشهایی استفاده کنی..
-خانم رضایی میشه بپرسم چرا به این روز افتاده؟؟..--میگن دختره باباشو خیلی دوست داشته اماپدرش در اثرتصادف فوت میشن اونم فشارعصبی بهش دست میده وبه این روز میفته...بخدا حیفه دختر قشنگی مثل اون پرپر بشه
۳.۰k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.