🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه. پارت۷ -چیکار داشتی امدی؟؟
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه. #پارت۷ #-چیکار داشتی امدی؟؟
-مگه باید کاری داشته باشم؟ امدم عمو وحید و مامان بزرگ رو ببینم..اخمی کردموگفتم:
-ماهم بوق دیگه..
-گل گفتی داداش من ازبس تورو دیدم دیگه چشم دیدنتو ندارم. اینو گفتو خندید ..
-هر هر خندیدم برات ازکی تو آب نمک خوابیدی؟ ..
-نخند هواسرده دندونات ممکنه سرما بخورن..
-شما نمیخواد به فکر دندونای من باشی..بچه بالا شهری..
امیر سگرمهاشو تو هم کرد وگفت..
-عرفان اگه یبار دیگه بشنوم این حرفو بزنی من میدونمو تو...مامان بزرگ که شاهد کل کلای منو امیر بود گفت..
-بس کنین تا گوش هردوتاتونو نکشیدم وپرتتون نکردم بیرون ..امیر دستشو به حالت اینکه زیب دهنشو بسته روی لباش کشیدو به مامان بزرگ که یه گرمکن برامن میبافت چشم دوخت..بعد انگار که چیزی یادش امده باشه گفت:
-اهان..راستی کارت چیشد استخدام شدی؟؟
-میذاشتی برا یه ساعت دیگه..
-خب حالا بگو دیگه..
-آره ولی فکرنکنم دووم بیارم خیلی سخته سروکله زدن با آدمایی که اصلا توباغ نیستن..بعدش خندیدم وادامه دادم..پسره ای دیونه امده به من میگه توریحانه نیستی..میگم من..میگه نه بغل دستیت..ریسه رفته بودم از خنده..اهان یه چیز دیگه یه دختره هست همش شالشو میخوره به منم میگه عمو دیونن دیگه. درحالیکه میخندیدم چشمم به مامان بزرگ افتاد که باغیض نگام میکرد ..رفته رفته خندمو قورت دادم پیشونیمو خاروندمو به سقف خیره شدم..دوباره نیم نگاهی به مامان بزرگ انداختم هنوز داشت باهمون جذبه نگام میکرد..دیدم وضعیت ناجوره ازجام بلند شدم روکردم سمت امیر..
-داداش چیزی میخوری برات بیارم..امیر که از خنده قرمز شده بود سرشو به علامت آره تکون داد..با عجله ازشون فاصله گرفتم..که صدای خنده ای مامان بزرگ و امیر بلند شد..این مامان بزرگ ماهم چ جذبه ای داره ازبچگی از این نوع نگاه کردناش حساب میبردم.....
نویسنده:S
-مگه باید کاری داشته باشم؟ امدم عمو وحید و مامان بزرگ رو ببینم..اخمی کردموگفتم:
-ماهم بوق دیگه..
-گل گفتی داداش من ازبس تورو دیدم دیگه چشم دیدنتو ندارم. اینو گفتو خندید ..
-هر هر خندیدم برات ازکی تو آب نمک خوابیدی؟ ..
-نخند هواسرده دندونات ممکنه سرما بخورن..
-شما نمیخواد به فکر دندونای من باشی..بچه بالا شهری..
امیر سگرمهاشو تو هم کرد وگفت..
-عرفان اگه یبار دیگه بشنوم این حرفو بزنی من میدونمو تو...مامان بزرگ که شاهد کل کلای منو امیر بود گفت..
-بس کنین تا گوش هردوتاتونو نکشیدم وپرتتون نکردم بیرون ..امیر دستشو به حالت اینکه زیب دهنشو بسته روی لباش کشیدو به مامان بزرگ که یه گرمکن برامن میبافت چشم دوخت..بعد انگار که چیزی یادش امده باشه گفت:
-اهان..راستی کارت چیشد استخدام شدی؟؟
-میذاشتی برا یه ساعت دیگه..
-خب حالا بگو دیگه..
-آره ولی فکرنکنم دووم بیارم خیلی سخته سروکله زدن با آدمایی که اصلا توباغ نیستن..بعدش خندیدم وادامه دادم..پسره ای دیونه امده به من میگه توریحانه نیستی..میگم من..میگه نه بغل دستیت..ریسه رفته بودم از خنده..اهان یه چیز دیگه یه دختره هست همش شالشو میخوره به منم میگه عمو دیونن دیگه. درحالیکه میخندیدم چشمم به مامان بزرگ افتاد که باغیض نگام میکرد ..رفته رفته خندمو قورت دادم پیشونیمو خاروندمو به سقف خیره شدم..دوباره نیم نگاهی به مامان بزرگ انداختم هنوز داشت باهمون جذبه نگام میکرد..دیدم وضعیت ناجوره ازجام بلند شدم روکردم سمت امیر..
-داداش چیزی میخوری برات بیارم..امیر که از خنده قرمز شده بود سرشو به علامت آره تکون داد..با عجله ازشون فاصله گرفتم..که صدای خنده ای مامان بزرگ و امیر بلند شد..این مامان بزرگ ماهم چ جذبه ای داره ازبچگی از این نوع نگاه کردناش حساب میبردم.....
نویسنده:S
۵.۸k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.