🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه. پارت۸ یک هفته از رفتنم به تیمارس
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه. #پارت۸ #یک هفته از رفتنم به تیمارستان میگذشت..اون دختره رویا زیادی دورورم میپلکید وبهم میگفت عمو ..
داخل ساختمان شدم که دیدم چندتا ازپرستارا جلوی اتاق رویاوایستاده بودن ودراتاق رو میزدن..
-رویاخوشگله دروباز کن..خاله جان ببین برات آلوچه خریدم..
-اینجا چخبره؟؟
نیلوفر محمدی یکی از پرستارا نگاهی به من انداخت..
-سلام آقای جهانبخش..
-سلام چیشده چرا همه اینجا جمع شدین؟؟
-رویا بایکی از دخترای اتاق بغلی بحثش شده بود..آقای محمودی هم دعواش کرد حالا هم رفته اتاقش دروقفل کرده میترسم بلایی سرخودش بیاره..
-به در نزدیک شدم وبالحن مهربونی گفتم:
-رویا ..عمویی بیادروباز کن عمو عرفان امده..یکی از پرستارا که فامیلش جعفری بود پکی زد زیر خنده...
براش پشت چشم نازک کردم ولبخند زدم که خندش شدیدتر شد..
-کوفت..اینو دوستش خانم رحمانی گفت..
-رویا عمو دروباز کن تا سه میشمارم اگه باز نکنی منم میرم دیگه هم نمیام اینجا..رویابازکن درو ..بازنمیکنی پس منم میرم..رویادارم میرمااا.در به آرومی باز شدورویادرحالیکه شالش توی دهنش بودتوچهارچوب درظاهرشد . یهو خودشو تو آغوشم جاداد.بهت زده به نیلوفر که روبه روم بود چشم دوختم تاچنددقیقه تو هنگ بودم.دیدم اوضاع زیادی خیطه سریع به خودم امدمواونو از خودم جداکردم.
بالحن گله مندی گفت:
-اون بده خیلی بده اون منودعوا کرد .خواست.خواست رویاروبزنه.اون خیلی بده.نیلوفررویاروتو آغوشش گرفت وگفت.
-رفتاراش عین بچه هابود.
-الهی قربونت برم اون دیگه باهات کاری نداره من خودم دعواش کردم.
نویسنده:S
داخل ساختمان شدم که دیدم چندتا ازپرستارا جلوی اتاق رویاوایستاده بودن ودراتاق رو میزدن..
-رویاخوشگله دروباز کن..خاله جان ببین برات آلوچه خریدم..
-اینجا چخبره؟؟
نیلوفر محمدی یکی از پرستارا نگاهی به من انداخت..
-سلام آقای جهانبخش..
-سلام چیشده چرا همه اینجا جمع شدین؟؟
-رویا بایکی از دخترای اتاق بغلی بحثش شده بود..آقای محمودی هم دعواش کرد حالا هم رفته اتاقش دروقفل کرده میترسم بلایی سرخودش بیاره..
-به در نزدیک شدم وبالحن مهربونی گفتم:
-رویا ..عمویی بیادروباز کن عمو عرفان امده..یکی از پرستارا که فامیلش جعفری بود پکی زد زیر خنده...
براش پشت چشم نازک کردم ولبخند زدم که خندش شدیدتر شد..
-کوفت..اینو دوستش خانم رحمانی گفت..
-رویا عمو دروباز کن تا سه میشمارم اگه باز نکنی منم میرم دیگه هم نمیام اینجا..رویابازکن درو ..بازنمیکنی پس منم میرم..رویادارم میرمااا.در به آرومی باز شدورویادرحالیکه شالش توی دهنش بودتوچهارچوب درظاهرشد . یهو خودشو تو آغوشم جاداد.بهت زده به نیلوفر که روبه روم بود چشم دوختم تاچنددقیقه تو هنگ بودم.دیدم اوضاع زیادی خیطه سریع به خودم امدمواونو از خودم جداکردم.
بالحن گله مندی گفت:
-اون بده خیلی بده اون منودعوا کرد .خواست.خواست رویاروبزنه.اون خیلی بده.نیلوفررویاروتو آغوشش گرفت وگفت.
-رفتاراش عین بچه هابود.
-الهی قربونت برم اون دیگه باهات کاری نداره من خودم دعواش کردم.
نویسنده:S
۲.۲k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.