hi
عشق در دنیای اشتباه پارت ❼❷
اونو به نگهبان اتاق سپردم چون اگر میموندم کنترلی روی خودم نداشتم به اتاقم رفتم و برم رو کردم تو وان اتاقم مه پر اب یخ بود ویو جولیت زمان حال🐁یعنی واقعا عمو تهیونگ.. عاشق شما بود؟🐱منم اولا که فهمیدم پشمی برام نموند.. 🐺اینارو من نمیدونستم.. 🦋چون اون موقع بچه بودیم نمیشد برات بگم.. 🐺من صحبتی ندارم.. 🐱عزیزم.. شب اول ازدواجه باید ابن دوتا رو تنها بزاریم ... پسرم مشتاقه 🐺اب خدا از دهنت بشنوه🐁خفه شو جونگ سون.. 🦋بیا تنهاشون بزاربم.. من نوه میخوام 🐁مادررر🐱ما رفتیم . بعد از رفتن پدر و مادر جونگ یون بلن شد و منو کوبوند به دیوار بهم نزدیک شد.. تو دو سانتی صورتم وایساد بینیش به صورتم برخورد میکرد.. لبخند شیطانی زد و گفت🐺شنیدی که... مامانم نوه میخواد.. اونم دختر.. 🐁جونگ سون... /بوسه ای رو شروع کرد و حرفم رو قطع کرد. ( با هم نماز خوندن دوستان ادم باشید) ویو یونگی خورشید که سهله.. خود فرشته های خدا هم انقدر نمی درخشندگی مه ملکه ی این کشور تو خوابم میدرخشه.. دارم به این دختر موطلایی نگاه میکنم و متوجه زمان نیستم تا اینکه بچه جین و جونگ کوک عین خروس بی محل و بودن اطلاع اومدن تو..( و این گونه ریده شد تو احساسات یونگی سر صبح )🐹تلاممم عمو.. ای وای گند زدیم عمو کوک.. زن عمو خوابه 🐰اشکال نداره تو به حساب یونگی برس من به حساب زن عمو 🐹به لوی چلشممم( نمی تونم بون بچه تو فیک زنده بمونم)🐱چی میگننننن.. هانا رو بیدار نکنید دیر خوابید دیشب 🐰ول کن بابا ۳۸شال سال دارعهه هنوز خوابههه. زن داداششش🦋خفه شو نفله 🐱بیا همینو میخواستی 🐰یاااا یادت نره من ازت.. /هانا دیت دراز کرد و از قدرتش استفاده کرد و یه کاری کرد که جونگ کوک تکیه نتونست حرف بزنه 🐰اوممممم اوممممم🦋جونگ کوککککک.( جیغ)بلند سد و بالشتی لو سمتش پرت کرد. بچه ی جین رو شکمم نشسته 🐱عمو جان نمیخوای بلند شی 🐹عمو کوک گفته بلند نشم🐱عمو کوک غلط کرده. از یقه ی لباسش گرفتم و ار رو شکمم بلندش کردم و گذاشتمش رو تخت شونه های هانا رو گرفتم و از دعوا جلو گیری کردم 🐱بسه دیگه... هانا دهن اینو وا کن 🦋... خیلی خب. بشکنی زد و دهن کوک وا شد🐰اعااااحالا شد دیگه از این کارا نکینااا🐱بسهههبرو بگو صبحونه رو بیارنن🐰سلستت صبحونه ی پادشاه و کلمه رو بیار. خدمتکار شخصیمون اومد تو سینی صبونه رو گذاشت رو تخت و رفت بیرون بچه ی جین نشست کنار ما 🐱صبحونه خوردی عمو؟🐹اله عمو... مامانم بهم داد🐱چه عجب مامانت موند.. من موندم مامن بابات چطوری.. کدوم شبی تو رو 🦋یونگی دارم غذا میخورمم🐱غلط کردم.. بخوریم. 🐺نگران بودم خ. تب باشین که سر و صدا خبر ار بیدار بودنتون میداد. جولیت پشت سرش میومد ولی اروم.. پسرم اورم تر رفتار میکردی.. شب اول بوده.
اونو به نگهبان اتاق سپردم چون اگر میموندم کنترلی روی خودم نداشتم به اتاقم رفتم و برم رو کردم تو وان اتاقم مه پر اب یخ بود ویو جولیت زمان حال🐁یعنی واقعا عمو تهیونگ.. عاشق شما بود؟🐱منم اولا که فهمیدم پشمی برام نموند.. 🐺اینارو من نمیدونستم.. 🦋چون اون موقع بچه بودیم نمیشد برات بگم.. 🐺من صحبتی ندارم.. 🐱عزیزم.. شب اول ازدواجه باید ابن دوتا رو تنها بزاریم ... پسرم مشتاقه 🐺اب خدا از دهنت بشنوه🐁خفه شو جونگ سون.. 🦋بیا تنهاشون بزاربم.. من نوه میخوام 🐁مادررر🐱ما رفتیم . بعد از رفتن پدر و مادر جونگ یون بلن شد و منو کوبوند به دیوار بهم نزدیک شد.. تو دو سانتی صورتم وایساد بینیش به صورتم برخورد میکرد.. لبخند شیطانی زد و گفت🐺شنیدی که... مامانم نوه میخواد.. اونم دختر.. 🐁جونگ سون... /بوسه ای رو شروع کرد و حرفم رو قطع کرد. ( با هم نماز خوندن دوستان ادم باشید) ویو یونگی خورشید که سهله.. خود فرشته های خدا هم انقدر نمی درخشندگی مه ملکه ی این کشور تو خوابم میدرخشه.. دارم به این دختر موطلایی نگاه میکنم و متوجه زمان نیستم تا اینکه بچه جین و جونگ کوک عین خروس بی محل و بودن اطلاع اومدن تو..( و این گونه ریده شد تو احساسات یونگی سر صبح )🐹تلاممم عمو.. ای وای گند زدیم عمو کوک.. زن عمو خوابه 🐰اشکال نداره تو به حساب یونگی برس من به حساب زن عمو 🐹به لوی چلشممم( نمی تونم بون بچه تو فیک زنده بمونم)🐱چی میگننننن.. هانا رو بیدار نکنید دیر خوابید دیشب 🐰ول کن بابا ۳۸شال سال دارعهه هنوز خوابههه. زن داداششش🦋خفه شو نفله 🐱بیا همینو میخواستی 🐰یاااا یادت نره من ازت.. /هانا دیت دراز کرد و از قدرتش استفاده کرد و یه کاری کرد که جونگ کوک تکیه نتونست حرف بزنه 🐰اوممممم اوممممم🦋جونگ کوککککک.( جیغ)بلند سد و بالشتی لو سمتش پرت کرد. بچه ی جین رو شکمم نشسته 🐱عمو جان نمیخوای بلند شی 🐹عمو کوک گفته بلند نشم🐱عمو کوک غلط کرده. از یقه ی لباسش گرفتم و ار رو شکمم بلندش کردم و گذاشتمش رو تخت شونه های هانا رو گرفتم و از دعوا جلو گیری کردم 🐱بسه دیگه... هانا دهن اینو وا کن 🦋... خیلی خب. بشکنی زد و دهن کوک وا شد🐰اعااااحالا شد دیگه از این کارا نکینااا🐱بسهههبرو بگو صبحونه رو بیارنن🐰سلستت صبحونه ی پادشاه و کلمه رو بیار. خدمتکار شخصیمون اومد تو سینی صبونه رو گذاشت رو تخت و رفت بیرون بچه ی جین نشست کنار ما 🐱صبحونه خوردی عمو؟🐹اله عمو... مامانم بهم داد🐱چه عجب مامانت موند.. من موندم مامن بابات چطوری.. کدوم شبی تو رو 🦋یونگی دارم غذا میخورمم🐱غلط کردم.. بخوریم. 🐺نگران بودم خ. تب باشین که سر و صدا خبر ار بیدار بودنتون میداد. جولیت پشت سرش میومد ولی اروم.. پسرم اورم تر رفتار میکردی.. شب اول بوده.
- ۵.۰k
- ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط