☆♡پارت: ۵۵♡☆
☆♡پارت: ۵۵♡☆
رفتن اونجا نشستن و به اسمون خیره شدن.. جیمین نگاهی به سویونگ انداخت که داشت اسمونو نگاه میکرد.. اول از اینکه شرتو باخته بود ناراحت بود.. اما حالا خوشحال بود.. چون الان هم قرار بود ی روز باهم برن شهر بازی و هن الان اینحا بودن و با هم داشتن این منظره قشنگو نگاه می کردن... یکم گذشت و سویونگ که داشت اسمونو نگاه میکرد.. خمیازه ای کشید.. جیمین از کیوتی ی دختر رو بروش خنده اش گرفت...
جیمین: خوابت گرفت؟ می خوای دیگه بریم بخوابیم؟
سویونگ: باشه.. بریم...
سویونگ و جیمین بلند شدن و رفتن تو.. از پله ها بالا رفتن و دم پله وایسادن...
سویونگ: شب بخیر جیمین شی...
جیمین: جیمین شی؟
سویونگ: دوست نداری به اسم صدات کنم؟ می خوای همون اوپا بگم؟
جیمین: نه نه همین خوبه.. شب تو ام بخیر..
سویونگ: مرسی...
به نشونه خداحافظی دستی تکون دادن و هرکدوم رفت سمت اتاق خودش...
سویونگ خیلی اروم در اتاقو باز کرد و رفت تو... جونگ کوک هنوز خواب بود.. مثل بچه ها خیلی کیوت خوابیده بود و پتو رو پرت کرده بود اونور.. سویونگ رفت بالا سرشو خیلی اروم پتو رو کشید روش.. جونگ کوک تکونی خورد و نزدیک بود سویونگ بیوفته روش.. اما تعادل خودشو حفظ کرد... لحظه ای چشمش به صورت جونگ کوک افتاد.. چقد کیوت و معصوم خوابیده بود.. درست مثل ی فرشته برعکس موقعی که بیدار بود و شیطونی میکرد... سویونگ به خودش اومد و رفت اونور..
سویونگ هوفی کشید: "نزدیک بودا"
خیلی اروم رفت سمت تخت خودش و روش دراز کشید و کم کم چشماش کرم شد و خوابش برد...
(فردا صبح)
سویونگ کم کم چشماشو باز کرد و به دور ور نگاهی انداخت.. هنوز هوا کامل روشن نشده بود.. نگاهی به ساعت انداخت.. ساعت ۵ صبح بود.. امروز ساعت ۷:۳۰ پرواز داشتن پس بلند شد و رفت پایین که ی چیزی اماده کنه و بقیه رو بیدار کنه که اماده بشن...
یکم بعد ی چیزایی اماده کرد و رفت بالا که بقیه رو بیدار کنه.. اول از همه رفت اتاق خودشون.. بالا ی سر جونگ کوک وایساد و...
سویونگ: اوپااا... نه یعنی جونگ کوک شیییی.. جونگ کوک شییی بلند شوووو
جونگ کوک تو تخت غلتی خورد...
جونگ کوک: هوممم؟
سویونگ: بلند شوووو باید برای پرواز اماده شیممم!
جونگ کوک: باشه.. الان.. بلند میش..م(حالت خوابالو)
و دوباره برگشت اونور و گرفت خوابید...
سویونگ: عههه میگم پاشووو..
اومد جونگ کوکو تکون بده که جونگ کوک خودشم تکون خورد و سویونگ تعادلشو از دست داد و ایندفه افتاد رو جونگ کوک... جونگ کوک از خواب بیدار شد و چند لحظه با هم چشم تو چشم شدن... اما سویونگ سریع به خودش اومد و از روش بلند شد و رفت سمت در اتاق..
سویونگ: ب. بلند شو بیا پایین...
جونگ کوک که هنوز توی شک اتفاق چند لحظه قبل بود باشه ای گفت و سویونگ از اتاق رفت بیرون...
حالا که تااینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
رفتن اونجا نشستن و به اسمون خیره شدن.. جیمین نگاهی به سویونگ انداخت که داشت اسمونو نگاه میکرد.. اول از اینکه شرتو باخته بود ناراحت بود.. اما حالا خوشحال بود.. چون الان هم قرار بود ی روز باهم برن شهر بازی و هن الان اینحا بودن و با هم داشتن این منظره قشنگو نگاه می کردن... یکم گذشت و سویونگ که داشت اسمونو نگاه میکرد.. خمیازه ای کشید.. جیمین از کیوتی ی دختر رو بروش خنده اش گرفت...
جیمین: خوابت گرفت؟ می خوای دیگه بریم بخوابیم؟
سویونگ: باشه.. بریم...
سویونگ و جیمین بلند شدن و رفتن تو.. از پله ها بالا رفتن و دم پله وایسادن...
سویونگ: شب بخیر جیمین شی...
جیمین: جیمین شی؟
سویونگ: دوست نداری به اسم صدات کنم؟ می خوای همون اوپا بگم؟
جیمین: نه نه همین خوبه.. شب تو ام بخیر..
سویونگ: مرسی...
به نشونه خداحافظی دستی تکون دادن و هرکدوم رفت سمت اتاق خودش...
سویونگ خیلی اروم در اتاقو باز کرد و رفت تو... جونگ کوک هنوز خواب بود.. مثل بچه ها خیلی کیوت خوابیده بود و پتو رو پرت کرده بود اونور.. سویونگ رفت بالا سرشو خیلی اروم پتو رو کشید روش.. جونگ کوک تکونی خورد و نزدیک بود سویونگ بیوفته روش.. اما تعادل خودشو حفظ کرد... لحظه ای چشمش به صورت جونگ کوک افتاد.. چقد کیوت و معصوم خوابیده بود.. درست مثل ی فرشته برعکس موقعی که بیدار بود و شیطونی میکرد... سویونگ به خودش اومد و رفت اونور..
سویونگ هوفی کشید: "نزدیک بودا"
خیلی اروم رفت سمت تخت خودش و روش دراز کشید و کم کم چشماش کرم شد و خوابش برد...
(فردا صبح)
سویونگ کم کم چشماشو باز کرد و به دور ور نگاهی انداخت.. هنوز هوا کامل روشن نشده بود.. نگاهی به ساعت انداخت.. ساعت ۵ صبح بود.. امروز ساعت ۷:۳۰ پرواز داشتن پس بلند شد و رفت پایین که ی چیزی اماده کنه و بقیه رو بیدار کنه که اماده بشن...
یکم بعد ی چیزایی اماده کرد و رفت بالا که بقیه رو بیدار کنه.. اول از همه رفت اتاق خودشون.. بالا ی سر جونگ کوک وایساد و...
سویونگ: اوپااا... نه یعنی جونگ کوک شیییی.. جونگ کوک شییی بلند شوووو
جونگ کوک تو تخت غلتی خورد...
جونگ کوک: هوممم؟
سویونگ: بلند شوووو باید برای پرواز اماده شیممم!
جونگ کوک: باشه.. الان.. بلند میش..م(حالت خوابالو)
و دوباره برگشت اونور و گرفت خوابید...
سویونگ: عههه میگم پاشووو..
اومد جونگ کوکو تکون بده که جونگ کوک خودشم تکون خورد و سویونگ تعادلشو از دست داد و ایندفه افتاد رو جونگ کوک... جونگ کوک از خواب بیدار شد و چند لحظه با هم چشم تو چشم شدن... اما سویونگ سریع به خودش اومد و از روش بلند شد و رفت سمت در اتاق..
سویونگ: ب. بلند شو بیا پایین...
جونگ کوک که هنوز توی شک اتفاق چند لحظه قبل بود باشه ای گفت و سویونگ از اتاق رفت بیرون...
حالا که تااینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
۱۳.۴k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.