هوسخان

#هوس_خان👑
#پارت126



از جام بلند شدم پیراهنم عوض کردم و با همان شلوار از اتاق هم قدم با اون بیرون رفتم
وقتی مادرم ما دو نفر رو کنار هم دید که سر میز حاضر شدیم از خوشی نمیدونست چیکار کنه
همش قربون صدقه منو نوعروسش میرفت و برامون لقمه های رنگارنگ می گرفت و پدرم بدون حتی بدون نگاه کردن به صورتش میتونستم رضایتی تیکه داره رو تشخیص بدم
همه خوشحال و راضی بودن جز من...

همه صبحانه خوردن و من خالی کردن فنجون چای بسنده کردن و قبل از همه از پشت میز بلند شدم که مهتاب دستم و گرفت و گفت
_امروز بریم شهر ؟
من کمی خرید دارم
قبل از اینکه من بخوام جوابی بدم مادرم سریع گفت
_اره دخترم حال و هواتونم عوض میشه برید فراز میتونید شبم توی خونه شهری بمونید.
نفسم و کلافه بیرون دادم و گفتم
برو اماده شو بیا پایین راه بیفتیم

خوشحال به سمت اتاقمون دوید و پدرم بالاخره به حرف اومد
_نبینم دل این دخترو بشکنی...
اون عردس صلحه باید همیشه از اینجا راضی باشه



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۵)

#هوس_خان👑#پارت127حوصله نصیحت و حرفای هیچ کسیو نداشتم مخصوصاً...

🥀رمان خان زاده ،خانزاده🥀:#هوس_خان👑#پارت128اومدنش زیاد طول کش...

#هوس_خان👑#پارت124از این بے خوابے هاے مزمن حتماً بیمار می‌شدم...

#هوس_خان👑#پارت125موهاشو که داشت صورتم اذیت میکرد کنار زدم و ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟸"بعد از کمی خشک شدن کنار اون بخاری که هیچ...

سه پارتی. وقتی قبلا دوستش داشتی اما

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط