زندگی جدید پارت۴۳
زندگی جدید پارت۴۳
میسو: خب کجا بریم
هانا: اول بریم تو اون مغازه بعد بریم پیش هان
میسو: باشه حالا اونجا چی داره
هانا: بیا میبینی
میسو: باش
رفتیم تو مغازه و کلی وسایل دخترونه و دستبند و انگشتر کاپلی داشت و از یکی از انگشتر کاملیش خوشم اومد و برای خودم و هیون گرفتم و هانا هم برای خوش و هان گرفت و حساب کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم و دو دقیقه بعدش رسیدیم و هانا هم به هان زنگ زد و هان و هیون اومدن پایین
هان: چیشده اومدین اینجا
میسو: اول تو کادوتو بده
هانا: ن اول تو بده
میسو: ن دیگه
هانا: عه حرف گوش کن دیگه
میسو: باش
هیونجین: چیشده؟
میسو: بیا اینو برای تو گرفتم
هیونجین: وایی مرسی
هانا: بیا اینم مال تو
هان: ما که خودمون بهترشو داریم
هانا: اره خب اینم داشته باشیم
میسو: اها راستی نقشت چی بود الان هان هم که اینجاست
هانا: او خوب شد گفتی
هان: نقشه هم بلدی ما نمیدونستیم
میسو: استاده
هیونجین: خب بگو
هانا: من و هان که داریم ازدواج میکنیم پس صبر میکنیم که با شمادوتا تو یه روز بگیریم
هان: اره فکر خوبیه
هیونجین: من مشکلی ندارم ولی میسو تو...
میسو: منم اصلا مشکلی ندارم
هیونجین: واقعا
میسو: اره
هانا: پس حله
میسو: اره دیگه خب بریم دیگه
هانا: باش بریم خدافظ
هان: خدافظ
ویو هانا
میسو منو رسوند خونه و خودش هم رفت رفتم تو اتاقم و لباس گرفتم و گذاشتم روی تختم و رفتم حموم و دو دقیقه بعد اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم و موهام رو خشک کردم از اونجایی که بابام رفته بود شرکت رفتم به هان زنگ زدم و برداشت
_الو جانم
+هان میایی بریم شرکت
_شرکت چیکار کنیم
+بهشون بگیم و فردا بریم برای کارای عروسی
_اومم باشه
+به بچه ها ماجرا رو گفتی؟
_اره گفتیم
+اوکی
_میام دنبالت خدافظ*قطع میکنه*
ویو هانا
موهام رو بستم و رفتم حاضر شدم و یه شلوار کارگو و یه نیم تنه پوشیدم و رفتم پایین و بعد از یک دقیقه هان هم اومد و رفتیم شرکت ک به دفتر که رسیدیم رفتیم تو که بابام هم اونجا بود
+اینجا چیکار میکنی
هانا: کارتون داریم
×خب بشینید چیشده
هان: بابا تو هیون رو که میشناسی
×معلومه که میشناسم
هان: هیون قراره با دوست هانا یعنی میسو ازدواج کنه
+هانا واقعا میسو میخواد ازدواج کنه
هانا: اره خیلی وقته امو میشناسن
هان: برای همین هانا هم گفت که عروسیمون رو توی یه روز بذاریم
×به نظر من فکر خوبیه.. نظر شما چیه
+به نظر منم فکر خوبیه
هانا: حالا ماهم فردا میریم برای کارای عروسی
×اره برید کار خوبی میکنید
هانا: بابا تو مشکلی نداری؟
+چه مشکلی داشته باشم
هان: تب دیگه پس بریم
هانا: باش بریم خدافظ
هان: خدافظ
+×خدافظ
میسو: خب کجا بریم
هانا: اول بریم تو اون مغازه بعد بریم پیش هان
میسو: باشه حالا اونجا چی داره
هانا: بیا میبینی
میسو: باش
رفتیم تو مغازه و کلی وسایل دخترونه و دستبند و انگشتر کاپلی داشت و از یکی از انگشتر کاملیش خوشم اومد و برای خودم و هیون گرفتم و هانا هم برای خوش و هان گرفت و حساب کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم و دو دقیقه بعدش رسیدیم و هانا هم به هان زنگ زد و هان و هیون اومدن پایین
هان: چیشده اومدین اینجا
میسو: اول تو کادوتو بده
هانا: ن اول تو بده
میسو: ن دیگه
هانا: عه حرف گوش کن دیگه
میسو: باش
هیونجین: چیشده؟
میسو: بیا اینو برای تو گرفتم
هیونجین: وایی مرسی
هانا: بیا اینم مال تو
هان: ما که خودمون بهترشو داریم
هانا: اره خب اینم داشته باشیم
میسو: اها راستی نقشت چی بود الان هان هم که اینجاست
هانا: او خوب شد گفتی
هان: نقشه هم بلدی ما نمیدونستیم
میسو: استاده
هیونجین: خب بگو
هانا: من و هان که داریم ازدواج میکنیم پس صبر میکنیم که با شمادوتا تو یه روز بگیریم
هان: اره فکر خوبیه
هیونجین: من مشکلی ندارم ولی میسو تو...
میسو: منم اصلا مشکلی ندارم
هیونجین: واقعا
میسو: اره
هانا: پس حله
میسو: اره دیگه خب بریم دیگه
هانا: باش بریم خدافظ
هان: خدافظ
ویو هانا
میسو منو رسوند خونه و خودش هم رفت رفتم تو اتاقم و لباس گرفتم و گذاشتم روی تختم و رفتم حموم و دو دقیقه بعد اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم و موهام رو خشک کردم از اونجایی که بابام رفته بود شرکت رفتم به هان زنگ زدم و برداشت
_الو جانم
+هان میایی بریم شرکت
_شرکت چیکار کنیم
+بهشون بگیم و فردا بریم برای کارای عروسی
_اومم باشه
+به بچه ها ماجرا رو گفتی؟
_اره گفتیم
+اوکی
_میام دنبالت خدافظ*قطع میکنه*
ویو هانا
موهام رو بستم و رفتم حاضر شدم و یه شلوار کارگو و یه نیم تنه پوشیدم و رفتم پایین و بعد از یک دقیقه هان هم اومد و رفتیم شرکت ک به دفتر که رسیدیم رفتیم تو که بابام هم اونجا بود
+اینجا چیکار میکنی
هانا: کارتون داریم
×خب بشینید چیشده
هان: بابا تو هیون رو که میشناسی
×معلومه که میشناسم
هان: هیون قراره با دوست هانا یعنی میسو ازدواج کنه
+هانا واقعا میسو میخواد ازدواج کنه
هانا: اره خیلی وقته امو میشناسن
هان: برای همین هانا هم گفت که عروسیمون رو توی یه روز بذاریم
×به نظر من فکر خوبیه.. نظر شما چیه
+به نظر منم فکر خوبیه
هانا: حالا ماهم فردا میریم برای کارای عروسی
×اره برید کار خوبی میکنید
هانا: بابا تو مشکلی نداری؟
+چه مشکلی داشته باشم
هان: تب دیگه پس بریم
هانا: باش بریم خدافظ
هان: خدافظ
+×خدافظ
۱۰.۲k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.