خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت294
#جلد_دوم





روز بی نظیری و کنار دختر مو اهورا گذرانده بودیم
شب خسته و بی رمق که به خونه برگشتیم با تمام خستگی ها خوشحال بودیم این و ازچشمای هر سه نفرمون می‌شد خوند
تنها اعصاب خوردیمون تماسهای پشت سرهم کیمیا بود که حالمونو می‌گرفت
اما هردو سعی می‌کردیم بی‌اعتنا به این تماس‌ها باشیم بالاخره وقتی به خونه رسیدیم لباس عوض کردیم و همگی جلوی تلویزیون نشستیم.

دوباره گوشی اهورا به صدا در اومد اما این بار کیمیانبود این بار مادرش بود که قصد کرده بود مارو دیوونه کنه چندباری جواب نداد اما بالاخره عصبی تماس و وصل کرد صدای مادرش تا این ور خط به گوش منم می رسید

_ کجایی تو پسرم از صبح هزار بار کیمیا بهت زنگ زده چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
مردیم از نگرانی!

اهورا انگشتاش لابه لای موهای من نشست و گفت
_ درگیرم مادر من چیکار داری کارتون چیه اینو بگین!

مادرش که بی شک نزدیک کیمیا بود مثلا نمی خواست بفهمه اهورا مایل به صحبت کردن نیست انگار کمی از کیمیا فاصله گرفت و گفت

_ این چه طرز صحبت کردن اهورا میگم زنت واینجا با یه بچه توی شکمش ول کردی کجایی؟
این دختر بهت احتیاج داره

اهورا بین حرفش پرید و گفت

_ این بار هزارم اون زن من نیست اون فقط یه رحم اجاره ای مادر من چرا اینو نمیفهمی چندین هزار بار بهتون توضیح دادم اون زن من نیست فقط بچه من و آیلین و توی شکمش داره

مادرش با صدای بلند داد زد
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۲)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت295#جلد_دوم _ گور به گور بشه اون ایلین ک...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت296#جلد_دوم اما تو دست و پامو بستی آیلین...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت293#جلد_دوم دلم برای این خنده هاشم تنگ ش...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت292#جلد_دوم با صدای بلند خندید و گفت _ام...

رفتم و برگشتم جز باباش هیچ کس در منزل نبود از باباش پرسیدم د...

black flower(p,271)

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط