part 4
part 4
جونکوک: یعنی حافظه مو از دست دادم
ات: حافظه تون رو از دیت دادین
جونکوک: آره چند دفعه بگم
ات: باشه باشه خودتون رو خسته نکنید من همین حالا دکتر خبر میکنم
جونکوک: دکتر نمیخوام
ات: نه نمیشه باید دکتر بیاد ببینه و معاینتون بکنه
جونکوک: نه دکتر نمیخوام
ات: اما اینجوری که نمیشه
جونکوک: همین که گفتم (با صدای کمی بالا)
ات: باشه من برم قرص بیارم تا بخورید
زود از اتاق رفتم بیرون رفتم آشپز خونه اوف الان چیکار کنم انگار با حافظش عقلشم از دست داده
قرص رو با یه لیوان اب برداشتم رفتم اتاق پیشه همون پسره
ات قرص آوردم تا بخورید حتما سرتون درد میکنه
رفتم رویه تخت نشستم
جونکوک: باشه
داشتم می نشستم اما سر گیجه یه خیلی بدی داشتم
ات: بزار کمکتون کنم
جونکوک: با کمک اون دختر نشستم
قرص رو بده
ات: من میدم بهتون حالتون هنوز خوب نشده
جونکوک : باشه
قرص رو داد بهم منم خوردم خیلی سرگیجه داشتم
ات: دراز
جونکوک: نه من باید برم (با بیحالی)
ات: نه نباید بلند شید حالتون خوب نشده
جونکوک: گفتم میخوام برم
ات: نه نمیشه دراز بکشید
جونکوک
خیلی سرگیجه داشتم دراز کشیدم ولی همش میگفتم میخوام برم ولی چشمام کم کم بسته شد
ات
انگار خوابش برد آروم از رویه تخت بلند شدم و از اتاق رفتم تویه سالون نشستم اوف الان چیکار کنم اگه دادشگ بفهمه چی الانم که حافظشو از دست داده نمیتونم بگم که بره باید یه جیزی درست کنم وقتی بیدار شد بخوره
بلند شدم رفتم آشپز خونه مشغول درست کردن سوپ شدم
جونکوک
چشمام رو باز کردم ظهر شده بود رویه تخت نشستم سرگیجم خوب شده بود باید برم خواستم بلند بشم برم که اون دختر وارده اتاق شد یه کاسه سوپ هم دستش بود
ات: بیدار شدید بلند نشید بازم سرتون گیج میره براتون سوپ آوردم
جونکوک: نمیخوام من باید برم
ات: نه اول غذا تون رو بخورید بعدن در موردش حرف میزنیم بعدشم شما که حافظه تون رو از دست دادین چیزی یادتون نمیاد کجا میخوای برید ؟
جونکوک: باشه
دوباره نشستم رویه تخت اون دختره هم اومد نشست کنارم
ات: وقتی اینو بخورید کاملا حالتون خوب میشه
جونکوک: باشه فهمیدم
سوپ رو از دستش گرفتم و شروع به خوردن کردم
ات: چطور شده
جونکوک: خوبه بدک نیست
ات: یعنی خوب نشده
جونکوک: نه خیلی خوب نیست
ات: اما من خیلی خوب درستش کردم
جونکوک: قابله خوردنه
ات: باشه دفعه بعد خوب تر درستش میکنم (با لبخند)
جونکوک: فکر نکنم یه دفعه دیگه تویه خونت غذا بخورم
ات: شاید خوردی
ادامه دارد^^^^^^^^^^
جونکوک: یعنی حافظه مو از دست دادم
ات: حافظه تون رو از دیت دادین
جونکوک: آره چند دفعه بگم
ات: باشه باشه خودتون رو خسته نکنید من همین حالا دکتر خبر میکنم
جونکوک: دکتر نمیخوام
ات: نه نمیشه باید دکتر بیاد ببینه و معاینتون بکنه
جونکوک: نه دکتر نمیخوام
ات: اما اینجوری که نمیشه
جونکوک: همین که گفتم (با صدای کمی بالا)
ات: باشه من برم قرص بیارم تا بخورید
زود از اتاق رفتم بیرون رفتم آشپز خونه اوف الان چیکار کنم انگار با حافظش عقلشم از دست داده
قرص رو با یه لیوان اب برداشتم رفتم اتاق پیشه همون پسره
ات قرص آوردم تا بخورید حتما سرتون درد میکنه
رفتم رویه تخت نشستم
جونکوک: باشه
داشتم می نشستم اما سر گیجه یه خیلی بدی داشتم
ات: بزار کمکتون کنم
جونکوک: با کمک اون دختر نشستم
قرص رو بده
ات: من میدم بهتون حالتون هنوز خوب نشده
جونکوک : باشه
قرص رو داد بهم منم خوردم خیلی سرگیجه داشتم
ات: دراز
جونکوک: نه من باید برم (با بیحالی)
ات: نه نباید بلند شید حالتون خوب نشده
جونکوک: گفتم میخوام برم
ات: نه نمیشه دراز بکشید
جونکوک
خیلی سرگیجه داشتم دراز کشیدم ولی همش میگفتم میخوام برم ولی چشمام کم کم بسته شد
ات
انگار خوابش برد آروم از رویه تخت بلند شدم و از اتاق رفتم تویه سالون نشستم اوف الان چیکار کنم اگه دادشگ بفهمه چی الانم که حافظشو از دست داده نمیتونم بگم که بره باید یه جیزی درست کنم وقتی بیدار شد بخوره
بلند شدم رفتم آشپز خونه مشغول درست کردن سوپ شدم
جونکوک
چشمام رو باز کردم ظهر شده بود رویه تخت نشستم سرگیجم خوب شده بود باید برم خواستم بلند بشم برم که اون دختر وارده اتاق شد یه کاسه سوپ هم دستش بود
ات: بیدار شدید بلند نشید بازم سرتون گیج میره براتون سوپ آوردم
جونکوک: نمیخوام من باید برم
ات: نه اول غذا تون رو بخورید بعدن در موردش حرف میزنیم بعدشم شما که حافظه تون رو از دست دادین چیزی یادتون نمیاد کجا میخوای برید ؟
جونکوک: باشه
دوباره نشستم رویه تخت اون دختره هم اومد نشست کنارم
ات: وقتی اینو بخورید کاملا حالتون خوب میشه
جونکوک: باشه فهمیدم
سوپ رو از دستش گرفتم و شروع به خوردن کردم
ات: چطور شده
جونکوک: خوبه بدک نیست
ات: یعنی خوب نشده
جونکوک: نه خیلی خوب نیست
ات: اما من خیلی خوب درستش کردم
جونکوک: قابله خوردنه
ات: باشه دفعه بعد خوب تر درستش میکنم (با لبخند)
جونکوک: فکر نکنم یه دفعه دیگه تویه خونت غذا بخورم
ات: شاید خوردی
ادامه دارد^^^^^^^^^^
۸.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.