اهوی من
اهوی من
پارت ۱۲۵
شایان: جان بگو
اهو: امشب میشه بچه هارو پیش غزل بزاری بهار بفرستی خونه پارسا این پسره هم بیرون کنی
شایان: چرا نفسم؟
اهو: چون ک میخوام باهات تنها باشم(چشمک میزنه)
بلند میشه و میره جلوی اهو میشینه
اراد:اهو دیوونم نکن ک میزنم به سیم اخر
اهو:بتوچه نمتونم با شوهرم تنها باشم
اراد:شوهرت منم عشقت منم این پسره نیست
اهو:برو گمشو عشق من شایان برو انور میخوام برم
اهو بلند میشه تو اتاق ک شایان صدا میزنه
اهو:شایان عشقم بیا تو اتاق
شایان به اراد نگاه میکنه
شایان:برم اراد
اراد:برو
شایان میره تو اتاق ک اهو اونو میبوسه شایان هم بدش نمیاد و ادامه میده تا جای گوشی شایان زنگ میخوره و شایان لبای اهو رو ول میکنه و به طرف گوشیش میره و ورمیداره
شایان: علو چیشده امید
امید: یکی از اونمافیا اسلحه رو پیدا کردیم سریع بیاین مرکز
شایان: باشه میام الان
شایان سریع لباس هاشو میپوشه
اهو: چیشده عشقم
شایان: یکی از اون مافیا رو پیدا کردن من باید برم
اهو: باشه مراقب خودت باش
شایان اهو رو بوس میکنه و میره
(شایان)
نمدونم ولی منم بدم نمیومد ک اهو زنم باشه خیلی خوب بود همیشه تصویر چهرش جلوی چشمم میومد به طرف مرکز رفتم ک گفتن فرار کردن
شایان: چرا حواستون نبود ک فرار نکنه هااا(باداد)
امید: ماگرفته بودیمش یک قدرت داشت همه مارو انگار کنترل میکرد نمدونم واقعاا
شایان: کنترل میکرد؟
امید:بله کنترل میکرد و انگار سرعتش صد برابر انسان بود
(شایان)
مشکوک شده بودم یعنی یکی از اون مافیا ها یکی از ما جادوگر ها هست یکی ک از خودمونه ولی کی گوشیم زنگ خورد ک اهو بود ورداشتم ک با گریه صحبت میکرد
اهو: شایان اون پسره اراد بهم دست زد بیاا خونه
شایان: باشه باشه میام تو گریه نکن
به طرف خونه رفتم در اتاق باز کردم......
پارت ۱۲۵
شایان: جان بگو
اهو: امشب میشه بچه هارو پیش غزل بزاری بهار بفرستی خونه پارسا این پسره هم بیرون کنی
شایان: چرا نفسم؟
اهو: چون ک میخوام باهات تنها باشم(چشمک میزنه)
بلند میشه و میره جلوی اهو میشینه
اراد:اهو دیوونم نکن ک میزنم به سیم اخر
اهو:بتوچه نمتونم با شوهرم تنها باشم
اراد:شوهرت منم عشقت منم این پسره نیست
اهو:برو گمشو عشق من شایان برو انور میخوام برم
اهو بلند میشه تو اتاق ک شایان صدا میزنه
اهو:شایان عشقم بیا تو اتاق
شایان به اراد نگاه میکنه
شایان:برم اراد
اراد:برو
شایان میره تو اتاق ک اهو اونو میبوسه شایان هم بدش نمیاد و ادامه میده تا جای گوشی شایان زنگ میخوره و شایان لبای اهو رو ول میکنه و به طرف گوشیش میره و ورمیداره
شایان: علو چیشده امید
امید: یکی از اونمافیا اسلحه رو پیدا کردیم سریع بیاین مرکز
شایان: باشه میام الان
شایان سریع لباس هاشو میپوشه
اهو: چیشده عشقم
شایان: یکی از اون مافیا رو پیدا کردن من باید برم
اهو: باشه مراقب خودت باش
شایان اهو رو بوس میکنه و میره
(شایان)
نمدونم ولی منم بدم نمیومد ک اهو زنم باشه خیلی خوب بود همیشه تصویر چهرش جلوی چشمم میومد به طرف مرکز رفتم ک گفتن فرار کردن
شایان: چرا حواستون نبود ک فرار نکنه هااا(باداد)
امید: ماگرفته بودیمش یک قدرت داشت همه مارو انگار کنترل میکرد نمدونم واقعاا
شایان: کنترل میکرد؟
امید:بله کنترل میکرد و انگار سرعتش صد برابر انسان بود
(شایان)
مشکوک شده بودم یعنی یکی از اون مافیا ها یکی از ما جادوگر ها هست یکی ک از خودمونه ولی کی گوشیم زنگ خورد ک اهو بود ورداشتم ک با گریه صحبت میکرد
اهو: شایان اون پسره اراد بهم دست زد بیاا خونه
شایان: باشه باشه میام تو گریه نکن
به طرف خونه رفتم در اتاق باز کردم......
۵.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.