part 108
#part_108
#آســــیه
دوروک:اصن من به درک؛آسیه چه گناهی داشت؟
میدونی بخاطر کارای تو زندگیش سیاه شد؟
تو میدونی تو این چندماه چه چیزایی رو تحمل کردیم؟
حرفای مردم؛نگاهاشون؛همهی اینارو بخاطر یک کار نکرده
تحمل کردیم...
با چشمای اشکی به طرف عاکف برگشتم...
آسیه:گناهه من چی بود؟
چرا بخاطر یک بازی احمقانه منو لَکه دار کردین؟
میدونید چقدر برای من سخت بود وقتی میومدم تو اون مدرسه
همه به من نگاه میکردن؛همه درمورد من حرف میزدن...
خانوادم نسبت به من بیاعتماد شدن...
همهی این کارارو کردین تا پسرتون دیوونه کنید؟
تا آبروی پسرتون ببرین؟شما بوی از انسانیت نبردید...
عاکف بدون هیچ حرفی بلند شد و از خونه خارج شد...
عمورسول پشت سرش رفت...
نگاهم روی دوروک موند که سرشو انداخت بود پایین
نتونستم تحمل کنم؛
با سرعت به طرفش رفتم و صفت بغلش کردم...
توی بغلم بغضش ترکید و شونههاش به لرزش افتادن...
توی بغلم نوازشش میکردم تا اروم شه...
با گریه به طرف برک برگشتم؛
به دیوار تکیه زده بود و به دوروک خیره شده بود
با دیدن وضعیتش حالم بدتر میشد...
دیگه خبری از اون پسرِ خونسرد و سرخوش خبری نبود...
انگار تمام گریه ها و اشکاشو برای همچین روزی جمع کرده بود...
خیلی حرفه پسر تو بغل یک دختر گریه کنه:)
#آســــیه
دوروک:اصن من به درک؛آسیه چه گناهی داشت؟
میدونی بخاطر کارای تو زندگیش سیاه شد؟
تو میدونی تو این چندماه چه چیزایی رو تحمل کردیم؟
حرفای مردم؛نگاهاشون؛همهی اینارو بخاطر یک کار نکرده
تحمل کردیم...
با چشمای اشکی به طرف عاکف برگشتم...
آسیه:گناهه من چی بود؟
چرا بخاطر یک بازی احمقانه منو لَکه دار کردین؟
میدونید چقدر برای من سخت بود وقتی میومدم تو اون مدرسه
همه به من نگاه میکردن؛همه درمورد من حرف میزدن...
خانوادم نسبت به من بیاعتماد شدن...
همهی این کارارو کردین تا پسرتون دیوونه کنید؟
تا آبروی پسرتون ببرین؟شما بوی از انسانیت نبردید...
عاکف بدون هیچ حرفی بلند شد و از خونه خارج شد...
عمورسول پشت سرش رفت...
نگاهم روی دوروک موند که سرشو انداخت بود پایین
نتونستم تحمل کنم؛
با سرعت به طرفش رفتم و صفت بغلش کردم...
توی بغلم بغضش ترکید و شونههاش به لرزش افتادن...
توی بغلم نوازشش میکردم تا اروم شه...
با گریه به طرف برک برگشتم؛
به دیوار تکیه زده بود و به دوروک خیره شده بود
با دیدن وضعیتش حالم بدتر میشد...
دیگه خبری از اون پسرِ خونسرد و سرخوش خبری نبود...
انگار تمام گریه ها و اشکاشو برای همچین روزی جمع کرده بود...
خیلی حرفه پسر تو بغل یک دختر گریه کنه:)
۱.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.