پنج سال بعد

#۱۱۰
(:..پنج سال بعد..:)
#آســــیه
به طرف آیینه رفتم و خودمو برانداز کردم...
از پنج سال پیش خیلی تغییر کرده بودم...
اون دخترِ 18ساله حالا 23سالش شده...
بعضی از اخلاقامو کنار گذاشته بودم...
مثلا دیگه اون دخترِلوس و ناز نازی نبودم...
عاکف‌آتاکول همون سالی که حقیقت برملا شد
برای همیشه از ترکیه رفت؛قبل از رفتنش تمام مال و اموالشو
به نام دوروک زد...با ثروتی که عاکف برامون به جا گذاشته بود
خیلی کارها میتونستیم بکنیم...
اما ما تصمیم گرفتیم قهرنانِ‌زندگی خودمون باشیم...
برای همون دوروک تمام اون ثروت رو صرف خیریه کرد
و فقط خونه‌ی مادرشُ نگه داشت...
دوروک،برک و عمر شبانه روز درس خوندن...
و حالا یک بیمارستانِ خصوصی توی
بهترین نقطه‌ی استانبول دارن:)
شاید فکر کنید دوروک بعداز عروسی زیاد نتونسته تحمل کنه...
و الان ما صاحب یک بچه‌ایم؛اما کاملا در اشتباهید...
بین ما فقط داداش بنده بود که زیاد نتونست تحمل کنه...
بگذریم در ادامه همه چیز رو میفهمید...
از فکر درامدم...کیفمو برداشتم و از خونه خارج شدم...
دیدگاه ها (۰)

#part_111 #آســــیهوارد بیمارستان شدم...به طرف جایگاه منشی ر...

خب بچه ها مرسی که تا اینجا همراهم بودید ایده ای ندارم واسه ن...

#part_۰۹#آســــیهاز بغلم جداش کردم و سرشو بین دستام گرفتم......

#part_108 #آســــیهدوروک:اصن من به درک؛آسیه چه گناهی داشت؟می...

دو سال پیش توی سیو مسیج تلگرامم اول پاییز نوشته بودم :«امروز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط