نام رمان:گردنبد گمشده
نام رمان:گردنبد گمشده
کاپل:ات_جیمین
ژانر:عاشقانه_مدرسه ای
تعداد پارت:نامعلوم
Part 1
(توضیح درباره ات)ات دختریه که حدود ۵ سال پیش مامانشو از دست داده مامانش برای یه سفر کاری به خارج از کشور رفته و موقع برگشتن تصادف کرده و فوت شده و پدر ات خیلی وضع مالی خوبی داره و یه زن گرفته که نامادری ات میشه واصلا ات با نامادریش خوب نیست...و ات تقریبا۱۷ سالشه...
(ویو ات)از خاب بلند شدم و قرار بود برم مدرسه لباسامو پوشیدم و موهامو شونه کردم یه عطر تلخ زدم و اولین روز مدرسه بود رفتم پایین و...(علامت نامادری ات&)
&:بیا بشین صبحونتو بخور
ات:نمیخورم... بابام کجاس؟
&:رفته سرکار
ات:خب خدافظ...
&:خدافظ... دخترع ایکبیری(زیرلب)
(ویو ات)از خونه زدم بیرون منتظر شدم ماشین بیاد... اومد و بعد چند دقیقه رسیدم مدرسه... بچه های سال قبلمو دیدم...
میا:ات سلام(میا دوست صمیمی ات هست که سالها باهاش دوسته)
(ویو ات)یهو دیدم کسی صدام زد دیدم میا بود...
ات:سلام خوبی خیلی دلم برات تنگ شده بود قشنگم
میا:منم همینطور... خب بریم کلاس
ات:بریم...
(ویو ات)رفتیم سر کلاس سرجاهامون نشستیم من تنها بودم نیم ساعت از تایم کلاس گذشت که یه پسر خیلی خوشتیپ و خوشگل اومد تو...
معلم:چرا دیر اومدی؟
جیمین:ببخشید تکرار نمیشه
معلم:خب خودتو به بچها معرفی کن
جیمین:سلام من پارک جیمین هستم و خوشحالم از دیدنتون
معلم:خب جیمین برو بشین پیش ات
جیمین:چشم حتما
(ویو جیمین) رفتم نشستم پیش ات خیلی دختر خوشگلی بود...
(ویو ات)اومد نشست و منم خیلی سرسنگین رفتار میکردم... نیم ساعت گذشت که زنگ خورد جیمین رفت بیرون که دیدم همه دخترا داشتن پشت سرش حرف میزدن که خیلی خوشتیپ بود منم به روی خودم نیاوردم...
میا:چه پسر خوشگلی پیشت اومدها بهم میاین
ات:عع خفشو بی ادب
میا:راستی گرنبندت چقد خوشگله
ات:ممنون این یادگاری مامانمه خیلی برام ارزشمنده
میا:اوهوم خیلی قشنگه...راستی امشب تولد یکی از بچهاست میای
ات:اوم نه خودتون برین حوصله حرفای زنیکه روانی رو ندارم ده ساعت برام زر بزنه
میا:خب به اونچه از بابات اجازه بگیر
ات:نه ولش نمیام
میا:باشه هرجور راحتی
(ویو ات)زنگ خورد همه اومدن جیمینم اومد نشست و معلم اومد درس خوندیمو... زنگ اخر خورد همه رفتن منم داشتم میرم که دیدم یه ماشین کنارم وایساد دیدم پسره جیمین بود شوکه شده بودم...
جیمین:بفرمایین برسونمتون
ات:نه ممنون خودم میرم
جیمین:خاهش میکنم سوار بشین
ات:اوم... باشه ببخشید مزاحم شدم
جیمین:نه چه مزاحمی... میشه شمارتونو داشته باشم
ات:اوم... باشه
(ویو ات)شمارمو بهش دادم و رسیدیم..
ات:خیلی ممنون ازتون
جیمین:خاهش میکنم
(ویو ات)رفتم خونه و....
لایک کامنت یادتون نره💙
کاپل:ات_جیمین
ژانر:عاشقانه_مدرسه ای
تعداد پارت:نامعلوم
Part 1
(توضیح درباره ات)ات دختریه که حدود ۵ سال پیش مامانشو از دست داده مامانش برای یه سفر کاری به خارج از کشور رفته و موقع برگشتن تصادف کرده و فوت شده و پدر ات خیلی وضع مالی خوبی داره و یه زن گرفته که نامادری ات میشه واصلا ات با نامادریش خوب نیست...و ات تقریبا۱۷ سالشه...
(ویو ات)از خاب بلند شدم و قرار بود برم مدرسه لباسامو پوشیدم و موهامو شونه کردم یه عطر تلخ زدم و اولین روز مدرسه بود رفتم پایین و...(علامت نامادری ات&)
&:بیا بشین صبحونتو بخور
ات:نمیخورم... بابام کجاس؟
&:رفته سرکار
ات:خب خدافظ...
&:خدافظ... دخترع ایکبیری(زیرلب)
(ویو ات)از خونه زدم بیرون منتظر شدم ماشین بیاد... اومد و بعد چند دقیقه رسیدم مدرسه... بچه های سال قبلمو دیدم...
میا:ات سلام(میا دوست صمیمی ات هست که سالها باهاش دوسته)
(ویو ات)یهو دیدم کسی صدام زد دیدم میا بود...
ات:سلام خوبی خیلی دلم برات تنگ شده بود قشنگم
میا:منم همینطور... خب بریم کلاس
ات:بریم...
(ویو ات)رفتیم سر کلاس سرجاهامون نشستیم من تنها بودم نیم ساعت از تایم کلاس گذشت که یه پسر خیلی خوشتیپ و خوشگل اومد تو...
معلم:چرا دیر اومدی؟
جیمین:ببخشید تکرار نمیشه
معلم:خب خودتو به بچها معرفی کن
جیمین:سلام من پارک جیمین هستم و خوشحالم از دیدنتون
معلم:خب جیمین برو بشین پیش ات
جیمین:چشم حتما
(ویو جیمین) رفتم نشستم پیش ات خیلی دختر خوشگلی بود...
(ویو ات)اومد نشست و منم خیلی سرسنگین رفتار میکردم... نیم ساعت گذشت که زنگ خورد جیمین رفت بیرون که دیدم همه دخترا داشتن پشت سرش حرف میزدن که خیلی خوشتیپ بود منم به روی خودم نیاوردم...
میا:چه پسر خوشگلی پیشت اومدها بهم میاین
ات:عع خفشو بی ادب
میا:راستی گرنبندت چقد خوشگله
ات:ممنون این یادگاری مامانمه خیلی برام ارزشمنده
میا:اوهوم خیلی قشنگه...راستی امشب تولد یکی از بچهاست میای
ات:اوم نه خودتون برین حوصله حرفای زنیکه روانی رو ندارم ده ساعت برام زر بزنه
میا:خب به اونچه از بابات اجازه بگیر
ات:نه ولش نمیام
میا:باشه هرجور راحتی
(ویو ات)زنگ خورد همه اومدن جیمینم اومد نشست و معلم اومد درس خوندیمو... زنگ اخر خورد همه رفتن منم داشتم میرم که دیدم یه ماشین کنارم وایساد دیدم پسره جیمین بود شوکه شده بودم...
جیمین:بفرمایین برسونمتون
ات:نه ممنون خودم میرم
جیمین:خاهش میکنم سوار بشین
ات:اوم... باشه ببخشید مزاحم شدم
جیمین:نه چه مزاحمی... میشه شمارتونو داشته باشم
ات:اوم... باشه
(ویو ات)شمارمو بهش دادم و رسیدیم..
ات:خیلی ممنون ازتون
جیمین:خاهش میکنم
(ویو ات)رفتم خونه و....
لایک کامنت یادتون نره💙
۹.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.