ناپدری۲
#ناپدری۲
#pt30
_دیگه نوبت خودمونه سوفیا
کوک دست سوفیا رو تو دستش گرفت
+نوبت خودمون؟
_اوهوم ما الان یه بچه داریم ولی خودمون هنوز نسبت رسمی باهم نداریم
+یعنی میگی باهم ازدواج کنیم؟
_اوهوم درسته
کوک سوفیا رو بلند کرد با خودش برد تو اتاق در کشویی کمد رو باز کرد و از گاوصندوق کوچیکی که اونجا بود رمزشو زد و بازش کرد یه جعبه سیاه از توش در آورد و گرفت سمت سوفیا
_میخواستم یه موقعیت مناسب بهت بدمش ولی دیدم اگه صبر کنم ممکنه بیشتر طول بکشه و من تحملشو ندارم پس الان بهت میدم
کوک در جعبه رو برا سوفیا باز دوتا حلقه خوشگل طلایی رنگ توش بود یکیش اکلیلی و الماسی یکیش دورش اکلیلی طلایی که خیلی قشنگ بود سوفیا با دیدن حلقه ها ذوقی کرد
+وای این خیلی خوشگله کوک
_تو دستایع تو قشنگ ترم میشه
کوک حلقه ای که مال خودش بود رو دست سوفیا کرد
سوفیا دستشو تو هوا گرفت و با خوشحالی به حلقه تو دستش نگاه میکرد کوک دست سوفیا رو گرفت و بوسه ای روش زد همون موقع سوفیا دوباره کنار سرش شروع کرد تیر کشیدن با دستش سرشو گرفت
+آیی
سرش سوت میکشید و باعث شده بود تپش قلب بگیره
_عزیزم حالت خوبه؟هان؟
+س سرم تیر میکشه
کوک سوفیا رو بغل کرد رو تخت نشوند رفت تو آشپزخونه تا قرص پیدا کنه یه مسکن برداشت با لیوان آب میدونست دستش درد میکنه ولی الان فقط سوفیا براش مهم بود کنار سوفیا نشست و قرص رو تو دهنش گذاشت و لیوان آبم بهش داد تا قشنگ بره پایین
_الان خوب میشی عشقم
+د دستت
_چیزیش نیست
کوک سر سوفیا رو رو قفسه سینش گذاشت و نوازشش کرد
#pt30
_دیگه نوبت خودمونه سوفیا
کوک دست سوفیا رو تو دستش گرفت
+نوبت خودمون؟
_اوهوم ما الان یه بچه داریم ولی خودمون هنوز نسبت رسمی باهم نداریم
+یعنی میگی باهم ازدواج کنیم؟
_اوهوم درسته
کوک سوفیا رو بلند کرد با خودش برد تو اتاق در کشویی کمد رو باز کرد و از گاوصندوق کوچیکی که اونجا بود رمزشو زد و بازش کرد یه جعبه سیاه از توش در آورد و گرفت سمت سوفیا
_میخواستم یه موقعیت مناسب بهت بدمش ولی دیدم اگه صبر کنم ممکنه بیشتر طول بکشه و من تحملشو ندارم پس الان بهت میدم
کوک در جعبه رو برا سوفیا باز دوتا حلقه خوشگل طلایی رنگ توش بود یکیش اکلیلی و الماسی یکیش دورش اکلیلی طلایی که خیلی قشنگ بود سوفیا با دیدن حلقه ها ذوقی کرد
+وای این خیلی خوشگله کوک
_تو دستایع تو قشنگ ترم میشه
کوک حلقه ای که مال خودش بود رو دست سوفیا کرد
سوفیا دستشو تو هوا گرفت و با خوشحالی به حلقه تو دستش نگاه میکرد کوک دست سوفیا رو گرفت و بوسه ای روش زد همون موقع سوفیا دوباره کنار سرش شروع کرد تیر کشیدن با دستش سرشو گرفت
+آیی
سرش سوت میکشید و باعث شده بود تپش قلب بگیره
_عزیزم حالت خوبه؟هان؟
+س سرم تیر میکشه
کوک سوفیا رو بغل کرد رو تخت نشوند رفت تو آشپزخونه تا قرص پیدا کنه یه مسکن برداشت با لیوان آب میدونست دستش درد میکنه ولی الان فقط سوفیا براش مهم بود کنار سوفیا نشست و قرص رو تو دهنش گذاشت و لیوان آبم بهش داد تا قشنگ بره پایین
_الان خوب میشی عشقم
+د دستت
_چیزیش نیست
کوک سر سوفیا رو رو قفسه سینش گذاشت و نوازشش کرد
۱۴.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.