ناپدری۲
#ناپدری۲
#pt32
سوفیا سانارو گرفت و کنار خودش خوابوند
+بخواب دختر مامان بابا برا خودش حرف میزنه
_اتفاقا برعکس
+کوککک (خنده)
_باشه باشه من تسلیم
تو اتاق سکوتی فرا گرفته بود اون سه نفر کم کم به خواب عمیق رفتن سوفیا با حس کشیده شدن دستایه کوچولویی رو صورتش چشماشو باز کرد سانا دستشو رو صورت مامانیش میکشید و زل زده بود بهش
+صبح بخیر جیگر مامان
سوفیا بوسه ای رو پیشونی سانا زد سوفیا با فکر کردن به اینکه به سانا شیر بده از جاش بلند شد سانارم بغل کرد برد آبه جوش رو گذاشت صورت خودشو سانا رو شصت و اونو رو اوپن نشوند تا آب جوش بیاد وقتی آب جوش اومد شیر خشک سانارو درست کرد و رو کاناپه نشست کمی صبر کرد تا خنک شه بعد بهش داد تا بخوره
بعد اینکه شیرشو خورد سوفیا سانا رو بغل کرد و آروم میزد رو کمرش
+بریم بابایی رو بیدار کنیم
سوفیا رفت تو اتاق تا کوک رو بیدار کنه سانا رو نشوند رو تخت خودشم پشت سرش نشست سانا شروع کرد به چنگ انداختن دماغ کوک و از خودش صدا در میآورد سانا به سوفیا نگاهی کرد که چرا کوک بیدار نمیشه
+بیدار میشه مامانی ادامه بده
سانا دوباره همون کارو کرد که دستش توسط کوک گرفته شد دست سانا تو دهن کوک بود چشماشم باز کرد که سانا ذوقی کرد و خندید
+صبح بخیر آقا چطور دلت اومد به بچه توجه نکنی
_صبح بخیر خانوم فکر کردی خواب بودم؟
+بیدار بودی؟
_معلومه
کوک بلند شد نشست سانا رو بغل کرد رو هوا
_چطوری مارشمالو بابا هوم؟ تو و مامانی زیادی سحرخیزید
+دست و صورتتو بشور تا صبحونه رو آماده کنم
_چشم
کوک بلند شد رفت دست و صورتشو شصت بعدم سانا رو تو بغلش گرفت
#pt32
سوفیا سانارو گرفت و کنار خودش خوابوند
+بخواب دختر مامان بابا برا خودش حرف میزنه
_اتفاقا برعکس
+کوککک (خنده)
_باشه باشه من تسلیم
تو اتاق سکوتی فرا گرفته بود اون سه نفر کم کم به خواب عمیق رفتن سوفیا با حس کشیده شدن دستایه کوچولویی رو صورتش چشماشو باز کرد سانا دستشو رو صورت مامانیش میکشید و زل زده بود بهش
+صبح بخیر جیگر مامان
سوفیا بوسه ای رو پیشونی سانا زد سوفیا با فکر کردن به اینکه به سانا شیر بده از جاش بلند شد سانارم بغل کرد برد آبه جوش رو گذاشت صورت خودشو سانا رو شصت و اونو رو اوپن نشوند تا آب جوش بیاد وقتی آب جوش اومد شیر خشک سانارو درست کرد و رو کاناپه نشست کمی صبر کرد تا خنک شه بعد بهش داد تا بخوره
بعد اینکه شیرشو خورد سوفیا سانا رو بغل کرد و آروم میزد رو کمرش
+بریم بابایی رو بیدار کنیم
سوفیا رفت تو اتاق تا کوک رو بیدار کنه سانا رو نشوند رو تخت خودشم پشت سرش نشست سانا شروع کرد به چنگ انداختن دماغ کوک و از خودش صدا در میآورد سانا به سوفیا نگاهی کرد که چرا کوک بیدار نمیشه
+بیدار میشه مامانی ادامه بده
سانا دوباره همون کارو کرد که دستش توسط کوک گرفته شد دست سانا تو دهن کوک بود چشماشم باز کرد که سانا ذوقی کرد و خندید
+صبح بخیر آقا چطور دلت اومد به بچه توجه نکنی
_صبح بخیر خانوم فکر کردی خواب بودم؟
+بیدار بودی؟
_معلومه
کوک بلند شد نشست سانا رو بغل کرد رو هوا
_چطوری مارشمالو بابا هوم؟ تو و مامانی زیادی سحرخیزید
+دست و صورتتو بشور تا صبحونه رو آماده کنم
_چشم
کوک بلند شد رفت دست و صورتشو شصت بعدم سانا رو تو بغلش گرفت
۱۲.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.