پارت بیست و یکم
پارت بیست و یکم
جیمین داخل خونه شد
گوشیشو پرت کرد روی میز و با خستگی رو مبل نشست
-چرا الان؟؟ چیشد یهو؟؟
چشمای اشکیش رو بست و بی صدا گریه می کرد
وقتی چشماش رو باز کرد سقف سفید رو خیس می دید
از روی مبل بلند شد و به اتاق ا.ت رفت
تخت با لحاف مرتب و لباسای خونگیش
روی تخت دراز کشید و لباس هارو توی بغلش گرفت
بوی توت فرنگی میداد
.....
اعضای خانواده کیم همگی با خوشحالی لبخند غذاشونو می خوردن
به جز ا.ت
اون به نقطه ی نا معلومی خیره شده بود و چنگالش تو دست بود
اما لب به هیچی نمیزد!
÷عزیزم؟ چرا غذاتو نمی خوری؟
ا.ت سرش رو بالا آورد و به مادرش خیره شد
-من سیرم...ممنون
ا.ت از روی میز بلند شد و به اتاق رفت
÷چرا اینطوری کرد؟
×چیزی نیست هنوز به این وضعیت زندگی عادت نکرده...
تهیونگ از میز بلند شد و پیش ا.ت رفت
مچ دستش رو محکم گرفت و گفت:
+معلوم هست چته؟
-چیزیم نیست...
+نه غذا می خوری نه می خوابی هیچ کاریم نمیکنی ت یچیزیت هست!
-ولم کن..
+چه بخوای چه نخوای باید به این وضع زندگی عادت کنی با غمبرک زدنم چیزی درست نمیشه
-من جیمینو می خوام! اگه نباشه من بدونِ اون اینجا نمی تونم زندگی کنم
+من نمیفهمم جیمین چی داره که تو انقدر عاشقشی؟
-چون اون همیشه مواظبم بود!
+من همچین فکری راجبش نمی کنم!
×تهیونگ؟ پسرم ولش کن بذار تو حال خودش باشه
+یعنی چی که ولش کنم؟ تا کی قراره اینطوری رفتار کنه؟ مثلا خواهرِ مشهور ترین بازیگر کره اس!
-من که نگفتم بیایی پیدام کنی!
ا.ت با حرص و گریه دستشو از دست تهیونگ کشید و به طرف گلدون گرون قیمت گوه ی راهرو رفت
اونو شکوند و تیکه ی بزرگ و تیزش رو برداشت و تهدیدوار روی رگ دست چپش گذاشت
-اگه نذارید برم پیشِ جیمین از اینکه پیدام کردین پشیمونتون می کنم!
÷ن...نه عزیزم لطفا اون کارو نکن!
+دیوونه نشو ا.ت! تو تازه داری زندگی میکنی می خوای خودتو از این معجزه محروم کنی؟
-برام مهم نیست...زندگیم بدون جیمین معنی نداره من شوهرمو می خوام شوهرِ منم جیمینه!
جیمین داخل خونه شد
گوشیشو پرت کرد روی میز و با خستگی رو مبل نشست
-چرا الان؟؟ چیشد یهو؟؟
چشمای اشکیش رو بست و بی صدا گریه می کرد
وقتی چشماش رو باز کرد سقف سفید رو خیس می دید
از روی مبل بلند شد و به اتاق ا.ت رفت
تخت با لحاف مرتب و لباسای خونگیش
روی تخت دراز کشید و لباس هارو توی بغلش گرفت
بوی توت فرنگی میداد
.....
اعضای خانواده کیم همگی با خوشحالی لبخند غذاشونو می خوردن
به جز ا.ت
اون به نقطه ی نا معلومی خیره شده بود و چنگالش تو دست بود
اما لب به هیچی نمیزد!
÷عزیزم؟ چرا غذاتو نمی خوری؟
ا.ت سرش رو بالا آورد و به مادرش خیره شد
-من سیرم...ممنون
ا.ت از روی میز بلند شد و به اتاق رفت
÷چرا اینطوری کرد؟
×چیزی نیست هنوز به این وضعیت زندگی عادت نکرده...
تهیونگ از میز بلند شد و پیش ا.ت رفت
مچ دستش رو محکم گرفت و گفت:
+معلوم هست چته؟
-چیزیم نیست...
+نه غذا می خوری نه می خوابی هیچ کاریم نمیکنی ت یچیزیت هست!
-ولم کن..
+چه بخوای چه نخوای باید به این وضع زندگی عادت کنی با غمبرک زدنم چیزی درست نمیشه
-من جیمینو می خوام! اگه نباشه من بدونِ اون اینجا نمی تونم زندگی کنم
+من نمیفهمم جیمین چی داره که تو انقدر عاشقشی؟
-چون اون همیشه مواظبم بود!
+من همچین فکری راجبش نمی کنم!
×تهیونگ؟ پسرم ولش کن بذار تو حال خودش باشه
+یعنی چی که ولش کنم؟ تا کی قراره اینطوری رفتار کنه؟ مثلا خواهرِ مشهور ترین بازیگر کره اس!
-من که نگفتم بیایی پیدام کنی!
ا.ت با حرص و گریه دستشو از دست تهیونگ کشید و به طرف گلدون گرون قیمت گوه ی راهرو رفت
اونو شکوند و تیکه ی بزرگ و تیزش رو برداشت و تهدیدوار روی رگ دست چپش گذاشت
-اگه نذارید برم پیشِ جیمین از اینکه پیدام کردین پشیمونتون می کنم!
÷ن...نه عزیزم لطفا اون کارو نکن!
+دیوونه نشو ا.ت! تو تازه داری زندگی میکنی می خوای خودتو از این معجزه محروم کنی؟
-برام مهم نیست...زندگیم بدون جیمین معنی نداره من شوهرمو می خوام شوهرِ منم جیمینه!
۷۷.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.