هنوز پنج ثانیه از حرفش نگذشته بود که صدای زنگ در توجه هر دوشونو ...
ᴘᴀʀᴛ•²⁰
هنوز پنج ثانیه از حرفش نگذشته بود که صدای زنگ در توجه هر دوشونو جلب کرد. پسرک مو بلوند تا الان که ساکت بود پوزخندی زد و خندید
" فکر کنم اون اومده الان از روی جنازه تو رد شه"
گابریل از جاش بلند شد، نشون ننیداد ولی واقعا ترسیده بود اخرین بار هوانگ اونو تهدید کرده بود که اگه نزدیک فلیکس بشه تیکه بزرگش گوششه با ترس و لرز سمت در رفت و بله هوانگ بود ولی به طرز وحشتناکی آروم بود.
" منتظرت بودم اقای هوانگ"
چشمای کشیده و ترسناکش توی روح گابریل زل زده بود با صدای به شدت ارومی لب زد.
" گابی؟ مطمئنم توی اخرین صحبتمون همه چیو مو به مو برات توضیح دادم، الان چیشد که دقیقا بر عکس همون چیزایی که بهت گفتمو انجام دادی؟ دلیل قانع کننده ای داری؟ "
به وضوح میشد ترس رو توی چهره منفورش دید.
" دلیل میخای؟ اینکه رفتیو با تنها عشق زندگیم خوابیدی خودش یک دلیل واضحیه"
فلیکس که هیچی نمیدونست گیج به هردوشون نگاه کرد.
" این مشکل از دوست دختر جـ*ـنده تو بود من مـ*ـست بودم"
خنده ای کرد و چند قدم بهش نزدیک شد
" خب الانم میتونیم این کارو بکنیم "
هیونجین که خب منظورشو فهمیده بود خون جلوی چشماشو گرفت و به سمتش هجوم برد فلیکس حاظر بود قسم بخوره اگه جلوی هیونجینو نمیگرفت تا الان اون گابریل بدبخت مرده بود. الان هر دو توی ماشین، کنار هم نشسته بودن، هیچکدوم هیچ حرفی نمیزدن.
" الان ازت توضیحی نمیخوام، چون میدونم حالت بده فرـ.. "
نذاشت حرفش تموم بشه و بلافاصله حرفشو قطع کرد
"من خوبم"
همینجور که با یک دست فرمون رو میچرخوند و با دست دیگه سرش رو ماساژ میداد بلکه سر دردش کمتر بشه، لب زد
" رد اشک هایی که ریختی روی صورتت مونده، صداتم گرفته، چشماتم قرمزه، دست راستتم زخم شده، اینا نشونه خوب بودنه؟ "
فلیکس شوکه شده بود، چجوری زخم کوچیک روی دستشو دیده؟ اون زخم انقد کوچیک بود که حتی ازش خون هم نیومده بود. بعد از اون هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد. تا اینکه رسیدن به خونه چان. فلیکس پیاده شد و به سمت در خونه رفت اما میدونست تنها گذاشتن هیونجین توی این زمان واقعا کار درستی نیست، برگشت و دوباره توی ماشین نشست. قبل اینکه ازش توضیحی بخواد لب زد.
" بنظرم الان نرم خونه بهتره، یه جاییو میشناسم که حالتو خوب میکنه"
هیونجین در کمال تعجب هیچ حرفی نمیزد
"نمیخوای راه بیوفتی؟"
با چشمای خسته به چهره سوالی پسرک نگاه کرد
" فردا حرف میزنیم. پیاده شو"
از این لحن سرد جا خورده بود، میدونست ازش دلخوره و بنظرش اینکه دعوا رو ادامه نده بهتر بود. پیاده شد و بار دیگه به سمت در خونه رفت زنگ در رو فشرد ولی بجای اینکه با چهره خواب آلود چان رو به رو بشه هانا رو دید. تعجب کرد.
"تو اینجا چیکار میکنی"
ـــــــــــــ
ادامش تو کامنتا🍒
هنوز پنج ثانیه از حرفش نگذشته بود که صدای زنگ در توجه هر دوشونو جلب کرد. پسرک مو بلوند تا الان که ساکت بود پوزخندی زد و خندید
" فکر کنم اون اومده الان از روی جنازه تو رد شه"
گابریل از جاش بلند شد، نشون ننیداد ولی واقعا ترسیده بود اخرین بار هوانگ اونو تهدید کرده بود که اگه نزدیک فلیکس بشه تیکه بزرگش گوششه با ترس و لرز سمت در رفت و بله هوانگ بود ولی به طرز وحشتناکی آروم بود.
" منتظرت بودم اقای هوانگ"
چشمای کشیده و ترسناکش توی روح گابریل زل زده بود با صدای به شدت ارومی لب زد.
" گابی؟ مطمئنم توی اخرین صحبتمون همه چیو مو به مو برات توضیح دادم، الان چیشد که دقیقا بر عکس همون چیزایی که بهت گفتمو انجام دادی؟ دلیل قانع کننده ای داری؟ "
به وضوح میشد ترس رو توی چهره منفورش دید.
" دلیل میخای؟ اینکه رفتیو با تنها عشق زندگیم خوابیدی خودش یک دلیل واضحیه"
فلیکس که هیچی نمیدونست گیج به هردوشون نگاه کرد.
" این مشکل از دوست دختر جـ*ـنده تو بود من مـ*ـست بودم"
خنده ای کرد و چند قدم بهش نزدیک شد
" خب الانم میتونیم این کارو بکنیم "
هیونجین که خب منظورشو فهمیده بود خون جلوی چشماشو گرفت و به سمتش هجوم برد فلیکس حاظر بود قسم بخوره اگه جلوی هیونجینو نمیگرفت تا الان اون گابریل بدبخت مرده بود. الان هر دو توی ماشین، کنار هم نشسته بودن، هیچکدوم هیچ حرفی نمیزدن.
" الان ازت توضیحی نمیخوام، چون میدونم حالت بده فرـ.. "
نذاشت حرفش تموم بشه و بلافاصله حرفشو قطع کرد
"من خوبم"
همینجور که با یک دست فرمون رو میچرخوند و با دست دیگه سرش رو ماساژ میداد بلکه سر دردش کمتر بشه، لب زد
" رد اشک هایی که ریختی روی صورتت مونده، صداتم گرفته، چشماتم قرمزه، دست راستتم زخم شده، اینا نشونه خوب بودنه؟ "
فلیکس شوکه شده بود، چجوری زخم کوچیک روی دستشو دیده؟ اون زخم انقد کوچیک بود که حتی ازش خون هم نیومده بود. بعد از اون هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد. تا اینکه رسیدن به خونه چان. فلیکس پیاده شد و به سمت در خونه رفت اما میدونست تنها گذاشتن هیونجین توی این زمان واقعا کار درستی نیست، برگشت و دوباره توی ماشین نشست. قبل اینکه ازش توضیحی بخواد لب زد.
" بنظرم الان نرم خونه بهتره، یه جاییو میشناسم که حالتو خوب میکنه"
هیونجین در کمال تعجب هیچ حرفی نمیزد
"نمیخوای راه بیوفتی؟"
با چشمای خسته به چهره سوالی پسرک نگاه کرد
" فردا حرف میزنیم. پیاده شو"
از این لحن سرد جا خورده بود، میدونست ازش دلخوره و بنظرش اینکه دعوا رو ادامه نده بهتر بود. پیاده شد و بار دیگه به سمت در خونه رفت زنگ در رو فشرد ولی بجای اینکه با چهره خواب آلود چان رو به رو بشه هانا رو دید. تعجب کرد.
"تو اینجا چیکار میکنی"
ـــــــــــــ
ادامش تو کامنتا🍒
- ۳.۳k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط