همونجا که فکر میکنی همه چی اروم شده کائنات یه بیلاخ نشون میدن و ...
ᴘᴀʀᴛ•¹⁸
همونجا که فکر میکنی همه چی اروم شده، کائنات یه بیلاخ نشون میدن و بدترین اتفاق ممکنه رو برات میفرستن.
همه جای خونه تاریک بود. به سمت آشپزخونه رفت تا شاید چیزی برای خوردن پیدا شه.
" مطمئنی کار اون بوده؟ "
"شک ندارم هیونگ"
به سمتش رفت و لیوان آب رو از دستش گرفت
"باهاش حرف زدی؟ ازش پرسیدی؟ خودش بهت گفت؟"
"نه خب.."
نذاشت حرفش تموم بشه و با صدای بلند داد زد
" خب احمق وقتی از زبون خودش نشنیدی غلط میکنی فاز افسرده ها رو بر میداری"
یکم جا خورد چون کم پیش میومد لینو عصبی بشه، نه حداقل اینجوری!
" گوشیو بده به خودم باهاش حرف میزنم"
" لازم نیس.. "
هنوز حرفش تمام نشده بود که قیافه نه چندان مهربون لینو رو دید. گوشیشو با بی میلی روی میز گذاشت و پله ها رو بالا رفت و وارد اتاقش شد. داشت کارمای چه کاریو پس میداد؟
پشت در نشست و سرش رو بین دو دستش گرفت صدای لینو رو میشنوید که داشت با تلفن صحبت میکرد.
" از این تصمیم مطمئنی لیکسی؟ کسی که مجبورت نکرده؟ "
حیف نمیتونست صدای پسرکشو بشنوه. چند دقیقه ای همینجوری موند تقریبا نیمه شب شده بود. کت مشکی رنگشو برداشت و به سمت اتاق لینو رفت، که با کمال تعجب اونجا ندیدش.
" کجا اقای هوانگ"
روشو برگردوند و با قیافه خسته لینو مواجه شد.
" دارم میرم بیرون هوا بخورم"
"، منم میام"
ترجیح داد چیزی نگه. عین قدیما دو برادر توی تاریکی شب قدم میزدن. بعد فوت پدر و مادرشون اون دو تا فقط همدیگرو داشتن. با اینکه اول اصلا از هم خوششون نمیامد، اما الان کاملا بهم وابسته شدن، درست عین دو برادر!
" مثل اینکه تصمیمشو گرفته، نمیخوای جلوشو بگیری؟ "
" به زور که نمیتونم مجبورش کنم میخواد باهاش بره، چیزیم بین ما نیست که مجبورش کنم"
" اما اگه اون الان با گابریل بره دیگه عمرا بتونی ببینیش"
بعد یه مکث کوتاه، وایستاد و نگاهی به آسمون تیره انداخت
"شاید تهدیدش کرده، اگه پای تهدید وسط باشه میتونی خیلی راحت این موضوع رو حل کنی هیون"
به نظرش منطقی بود، گابریل میتونست هر کاری کنه تا فرشته زندگیشو ازش بگیره، هر چند هیچوقت موفق نمیشه، از جیب کتش گوشیش رو در آورد.
۲۸ تا تماس از دست رفته؟! شماره ناشناس؟ گابریل؟
با همون شماره تماس گرفت اما بر خلاف چیزی که تصورشو داشت صدای فلیکسو شنید!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بنظرتون یه فصل باشه یا دو فصل؟
نظرتو بگو خانومم🎀
همونجا که فکر میکنی همه چی اروم شده، کائنات یه بیلاخ نشون میدن و بدترین اتفاق ممکنه رو برات میفرستن.
همه جای خونه تاریک بود. به سمت آشپزخونه رفت تا شاید چیزی برای خوردن پیدا شه.
" مطمئنی کار اون بوده؟ "
"شک ندارم هیونگ"
به سمتش رفت و لیوان آب رو از دستش گرفت
"باهاش حرف زدی؟ ازش پرسیدی؟ خودش بهت گفت؟"
"نه خب.."
نذاشت حرفش تموم بشه و با صدای بلند داد زد
" خب احمق وقتی از زبون خودش نشنیدی غلط میکنی فاز افسرده ها رو بر میداری"
یکم جا خورد چون کم پیش میومد لینو عصبی بشه، نه حداقل اینجوری!
" گوشیو بده به خودم باهاش حرف میزنم"
" لازم نیس.. "
هنوز حرفش تمام نشده بود که قیافه نه چندان مهربون لینو رو دید. گوشیشو با بی میلی روی میز گذاشت و پله ها رو بالا رفت و وارد اتاقش شد. داشت کارمای چه کاریو پس میداد؟
پشت در نشست و سرش رو بین دو دستش گرفت صدای لینو رو میشنوید که داشت با تلفن صحبت میکرد.
" از این تصمیم مطمئنی لیکسی؟ کسی که مجبورت نکرده؟ "
حیف نمیتونست صدای پسرکشو بشنوه. چند دقیقه ای همینجوری موند تقریبا نیمه شب شده بود. کت مشکی رنگشو برداشت و به سمت اتاق لینو رفت، که با کمال تعجب اونجا ندیدش.
" کجا اقای هوانگ"
روشو برگردوند و با قیافه خسته لینو مواجه شد.
" دارم میرم بیرون هوا بخورم"
"، منم میام"
ترجیح داد چیزی نگه. عین قدیما دو برادر توی تاریکی شب قدم میزدن. بعد فوت پدر و مادرشون اون دو تا فقط همدیگرو داشتن. با اینکه اول اصلا از هم خوششون نمیامد، اما الان کاملا بهم وابسته شدن، درست عین دو برادر!
" مثل اینکه تصمیمشو گرفته، نمیخوای جلوشو بگیری؟ "
" به زور که نمیتونم مجبورش کنم میخواد باهاش بره، چیزیم بین ما نیست که مجبورش کنم"
" اما اگه اون الان با گابریل بره دیگه عمرا بتونی ببینیش"
بعد یه مکث کوتاه، وایستاد و نگاهی به آسمون تیره انداخت
"شاید تهدیدش کرده، اگه پای تهدید وسط باشه میتونی خیلی راحت این موضوع رو حل کنی هیون"
به نظرش منطقی بود، گابریل میتونست هر کاری کنه تا فرشته زندگیشو ازش بگیره، هر چند هیچوقت موفق نمیشه، از جیب کتش گوشیش رو در آورد.
۲۸ تا تماس از دست رفته؟! شماره ناشناس؟ گابریل؟
با همون شماره تماس گرفت اما بر خلاف چیزی که تصورشو داشت صدای فلیکسو شنید!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بنظرتون یه فصل باشه یا دو فصل؟
نظرتو بگو خانومم🎀
- ۲.۸k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط