پرستار بچم پارت ۱۷
ویو ات:با حرفش شکه شدم انگار یه سطل آب روم خالی کردن...بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت..
ات:جونگکوک برو حموم آب سرد حالت بهتر میشه
کوک:بیا با هم بریم
ات:برو
کوک:میگم بیا با هم بریمممم*عربده*
ویو ات:انداختمش توی حموم و درو بستم...قلبم داشت میومد توی دهنم...بعد اینکه دوشش رو گرفت اومد بیرون ولی باز با بالا تنه برهنه...نزدیک بود بخوره توی دیوار که رفتم و گرفتمش و افتاد روم و منم افتادم روی تخت
کوک:بیا امشب با من باش
ات:...ب...بس کن لطفا
کوک:تو...دوسم نداری؟
ات:چ..چی داری میگی
کوک:دارم میگم عاشقتم دلم نمیخواد پیش بقیه پسرا باشی و انقدر خوب باهاشون رفتار کنی...من و دوست داری؟
ویو ات:میدونم میدونم اون مسته ولی..ولی حسم این اجازه رو بهم نمیداد که باورم کنم...میخواستم بگم عاشقتم و دیوانه وار دوست دارم ولی اون مسته
کوک:جوابمو بده*بغض*
ات:بلند...شو
کوک:که اینطور...پس جوابت اینه*بغض شدید*
ویو ات:دمش توی گریه بود...قلبم درد شدیدی داشت ولی چیکار میتونستم بگم...الان چیکار کنم آرون بشه و بخوابه؟ از اتاق رفتم بیرون تا لباساش رو بپوشه و یه لیوان آب براش بیارم...پشت در اتاق فهمیدم داره گریه میکنه...منم گریم گرفت و بی صدا گریه کردم...درو باز کردم و کنارش نشستم...قرص و آب رو دادم دستش ولی پرتش کرد و شکست و یه تیکه از شیشه به لپم بر خورد کرد و برید...
کوک:واقعا چی فکر کردی...بنظرت وقتی بهم حسی نداری میزارم با قلبم بازی کنی؟از اتاق گمشو بیرون
ات:ب..بین گوش کن...جیهو خوابه لطفا آروم باش حداقل برای پسر خودت...
کوک:من به انداره کافی درد کشیدم...میخوام کل دنیا بفهمه ...
ویو ات:میدونم دیگه هیچ وقت باهام مثل سابق نمیشه... بغلش کردم و با دستم زیر چشماش رو پاک کردم...اروم پیشونیش رو بوسیدم که شکه شد
کوک:ا..این...چه...کاری بود کردی؟
ات:هیش بخواب
ویو ات:بالاخره آروم شد و خوابید...نمیدونم چرا ولی گریم بند نمیومد...واقعا حقم اینه که عاشق کسی که شدم بهش نرسم؟من حتی حق دیدن مادرم رو هم ندارم چ برسه به عاشق شدن چقدر خوش خیالم ن؟
×پرش زمانی(صبح ساعت10)
ویو کوک:با سردرد فاکی بیدار شدم...من کی اومدم خونه؟چرا لباسام عوض شده؟آخ سرم...چشمم خورد به ات که خیلی خوشگل خوابیده بود...سمت صورتش خم شدم که ببوسمش ولی با دیدن خراش روی صورتش تعجب کردم...کم کم داشت یادم میومد دیشب برام قرص آورد که زدم لیوان رو شکوندم و صورتش برید...
ات:جونگکوک برو حموم آب سرد حالت بهتر میشه
کوک:بیا با هم بریم
ات:برو
کوک:میگم بیا با هم بریمممم*عربده*
ویو ات:انداختمش توی حموم و درو بستم...قلبم داشت میومد توی دهنم...بعد اینکه دوشش رو گرفت اومد بیرون ولی باز با بالا تنه برهنه...نزدیک بود بخوره توی دیوار که رفتم و گرفتمش و افتاد روم و منم افتادم روی تخت
کوک:بیا امشب با من باش
ات:...ب...بس کن لطفا
کوک:تو...دوسم نداری؟
ات:چ..چی داری میگی
کوک:دارم میگم عاشقتم دلم نمیخواد پیش بقیه پسرا باشی و انقدر خوب باهاشون رفتار کنی...من و دوست داری؟
ویو ات:میدونم میدونم اون مسته ولی..ولی حسم این اجازه رو بهم نمیداد که باورم کنم...میخواستم بگم عاشقتم و دیوانه وار دوست دارم ولی اون مسته
کوک:جوابمو بده*بغض*
ات:بلند...شو
کوک:که اینطور...پس جوابت اینه*بغض شدید*
ویو ات:دمش توی گریه بود...قلبم درد شدیدی داشت ولی چیکار میتونستم بگم...الان چیکار کنم آرون بشه و بخوابه؟ از اتاق رفتم بیرون تا لباساش رو بپوشه و یه لیوان آب براش بیارم...پشت در اتاق فهمیدم داره گریه میکنه...منم گریم گرفت و بی صدا گریه کردم...درو باز کردم و کنارش نشستم...قرص و آب رو دادم دستش ولی پرتش کرد و شکست و یه تیکه از شیشه به لپم بر خورد کرد و برید...
کوک:واقعا چی فکر کردی...بنظرت وقتی بهم حسی نداری میزارم با قلبم بازی کنی؟از اتاق گمشو بیرون
ات:ب..بین گوش کن...جیهو خوابه لطفا آروم باش حداقل برای پسر خودت...
کوک:من به انداره کافی درد کشیدم...میخوام کل دنیا بفهمه ...
ویو ات:میدونم دیگه هیچ وقت باهام مثل سابق نمیشه... بغلش کردم و با دستم زیر چشماش رو پاک کردم...اروم پیشونیش رو بوسیدم که شکه شد
کوک:ا..این...چه...کاری بود کردی؟
ات:هیش بخواب
ویو ات:بالاخره آروم شد و خوابید...نمیدونم چرا ولی گریم بند نمیومد...واقعا حقم اینه که عاشق کسی که شدم بهش نرسم؟من حتی حق دیدن مادرم رو هم ندارم چ برسه به عاشق شدن چقدر خوش خیالم ن؟
×پرش زمانی(صبح ساعت10)
ویو کوک:با سردرد فاکی بیدار شدم...من کی اومدم خونه؟چرا لباسام عوض شده؟آخ سرم...چشمم خورد به ات که خیلی خوشگل خوابیده بود...سمت صورتش خم شدم که ببوسمش ولی با دیدن خراش روی صورتش تعجب کردم...کم کم داشت یادم میومد دیشب برام قرص آورد که زدم لیوان رو شکوندم و صورتش برید...
۴۰.۳k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.