پرستار بچم پارت ۱۸
ویو کوک:دیشب خیلی مست کردم ذهنم درگیر بود
بعد یکم همونجور که صورتم نزدیک صورت ات بود یه تکون خورد و لباش به لپم چسبید...توی دلم انکار پارتی بود ...و..ولی اون دیشب جوابم رو نداد...خیلی بد باهاش حرف زدم...
ات:(چشمام رو باز کردم و دیدم کوک بیدار شده و رفته حموم)... ۲۰ دقیقه ای میگذشت ولی جونگکوک هنوز نیومده بود بیرون واقعا نگران شدم نکنه کاری کرده باشه...رفتم و آروم درو زدم
ات:جونگکوک؟
صدای ازش نشنیدم بیشتر نگران شدم...
ات:جونگکوک اگه اونجایی لطفا درو باز کن
کوک:.....
ات:ج..جونگکوک؟*نگران*
دیگه صبرم لبریز شد د با یه حرکت درو شکوندم...
ات:عوضی سه ساعته دارم صدات میکنم نباید جواب بدی نگرانت میشم *عصبی**عربده*
کوک:چی؟عوضی؟*شکه*
ات:آره عوضی...*عصبی*
کوک:صدات نیومد نشنیدم
ات:برات سمئک میخرم بزار*عصبی* بیا صبحونه باز آخرت باشه صدات میزنم جواب ندی بار بعدی خودم با دستای خودم میکشمت
کوک:جان؟(بدبخت اصلا نمیدونه چی به چیه😐)
ویو کوک:این چشه؟خدا شفاش بده ولی چقدر وقتی اعصبانی میشه کیوت میشه فسقلی(خنده)لباسام رو پوشیدم و مثل هر صبح جیهو رو بغل کردم و صورتش رو بوسیدم و نشستیم دور میز...
جیهو:صبح بخیر اوما
ات:صبح بخیر*عصبی*
جیهو:اوما چیزی شده؟
ات:نه *عصبی*
کوک:*خنده های ریز*
ویو کوک:بعد اینکه صبحونه رو خوردم خواستم برم شرکت که گوشیم زنگ خورد...خواهرم بود
یجی:او سلام داداش خوبی؟
کوک:سلام یکی خوبم تو خوبی؟
یجی:ممنون خوبم...داداش میخوایم خانوادگی بریم ویلا زن و بچتون بردار و راه بیوفتیم آدرس رو برات میفرستم
کوک:چقدر یهویی
یجی:مامان گفته
کوک:باشه خدافظ
بعد یکم همونجور که صورتم نزدیک صورت ات بود یه تکون خورد و لباش به لپم چسبید...توی دلم انکار پارتی بود ...و..ولی اون دیشب جوابم رو نداد...خیلی بد باهاش حرف زدم...
ات:(چشمام رو باز کردم و دیدم کوک بیدار شده و رفته حموم)... ۲۰ دقیقه ای میگذشت ولی جونگکوک هنوز نیومده بود بیرون واقعا نگران شدم نکنه کاری کرده باشه...رفتم و آروم درو زدم
ات:جونگکوک؟
صدای ازش نشنیدم بیشتر نگران شدم...
ات:جونگکوک اگه اونجایی لطفا درو باز کن
کوک:.....
ات:ج..جونگکوک؟*نگران*
دیگه صبرم لبریز شد د با یه حرکت درو شکوندم...
ات:عوضی سه ساعته دارم صدات میکنم نباید جواب بدی نگرانت میشم *عصبی**عربده*
کوک:چی؟عوضی؟*شکه*
ات:آره عوضی...*عصبی*
کوک:صدات نیومد نشنیدم
ات:برات سمئک میخرم بزار*عصبی* بیا صبحونه باز آخرت باشه صدات میزنم جواب ندی بار بعدی خودم با دستای خودم میکشمت
کوک:جان؟(بدبخت اصلا نمیدونه چی به چیه😐)
ویو کوک:این چشه؟خدا شفاش بده ولی چقدر وقتی اعصبانی میشه کیوت میشه فسقلی(خنده)لباسام رو پوشیدم و مثل هر صبح جیهو رو بغل کردم و صورتش رو بوسیدم و نشستیم دور میز...
جیهو:صبح بخیر اوما
ات:صبح بخیر*عصبی*
جیهو:اوما چیزی شده؟
ات:نه *عصبی*
کوک:*خنده های ریز*
ویو کوک:بعد اینکه صبحونه رو خوردم خواستم برم شرکت که گوشیم زنگ خورد...خواهرم بود
یجی:او سلام داداش خوبی؟
کوک:سلام یکی خوبم تو خوبی؟
یجی:ممنون خوبم...داداش میخوایم خانوادگی بریم ویلا زن و بچتون بردار و راه بیوفتیم آدرس رو برات میفرستم
کوک:چقدر یهویی
یجی:مامان گفته
کوک:باشه خدافظ
۳۲.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.