پرستار بچم پارت ۱۵
(کوک برد)
کوک:خب؟
جیمین:هر کاری هم کنی ات خواهر منه و پیشش میمونم
کوک:نشد دیگه منصفانه مچ انداختیم و بردم
جیمین:که چی؟
کوک:یعنی اینکه*یقه شو میگیره*
ات:بسهههه*فریاد*
من خودم میتونم انتخاب کی مناسبه و کی نه
کوک:آخه کوچولو تو زورت به کی میرسه؟
ات:میخوای مسابقه بدیم ارباب؟
کوک:که؟
ات:اگه من بردم باید دست از این رفتارا بردارید اگه شما بردید هر کاری خواستید میکنم
کوک:اوکی
ویو ات:واقعا روی اعصابم راه میرفت... لباسم رو پوشیدم(عکسشو گذاشتم )دستم رو بستم و مچم رو چرخوندم و آماده شدم...چند راند؟
کوک: برای تو هر چی بیشتر باشه بهتره*خنده*
ات:من بودم این حرف رو نمیزدم*عصبی*
ویو کوک: آخه این کوچولو میخواد چیکار کنه؟ تو دلم آروم خندیدم و دستشان رو دستم کردم و گارد گرفتم...اومد جلو و حمله کرد ...
ویو ات:خیلی اعصبانیم کرده بود از بس بهم میگفت زورت نمیرسه...پا پیش گذاشتم و حمله کردم....بعد چهار راند زدم توی دلش که پخش زمین شد...نشستم کنارش و گفتم: خوبید ارباب؟*نگران*
کوک:خوبم*عصبی*
جیمین:ات حالش خوبه ولی فشار داره میخوره*خنده*
کوک:خب چی میخوای؟
ات:میخوام دیگه دعوا نکنید
کوک و جیمین:چییییییییی؟
ات:همین
کوک:هر چیزی میخوای بخواه ولی این نه
ات:ولی عادلانه بازی کردیم و بردم
کوک:چجوری اتقدر زورت زیاده؟
جیمین:مقام کشوری داره باهوششش *خنده*
کوک:اوک..خواسته دیگه ای نداری؟
ات:خیر...ممنون
ویو کوک:واقعا یه جورایی حس کردم کم آوردم منی که این همه سال تلاش چجوری به یه دختر باختم؟شب شد و همه رفتن بخوابن جیمین و جیهو خوابیدن بغل هم و ات هم اومد توی اتاق...
ات:ارباب ببخشید بابت مسابقه
کوک:مشکلی نیست
ویو ات:ساعت نزدیک ۴ بود...خوابم نمیبرد عذاب وجدان داشتم...پاشدم یه لیوان آب بخورم که دست کسی رو دور کمرم حس کردم... چرخیدم دیدم ارباب...گذاشتم روی اپن و صورتش رو آورد نزدیک
ات:ا..ارباب...جی..کار...میکنید؟
کوک:جیهو راست میگفت...بدن خوشبویی داری...ات داداشت نمیخواد بره؟
ات:ا...امروز م..میره
کوک:توی چشمام نگاه کن*چونش میگیره*
چشمات شبیه اقیانوسه...میخوام توش غرق بشم نجاتم بده
ات:ا..ارباب خوبید؟
کوک:انقدر بهم نگو ارباب...اسمم چونگکوکهههه
ات:چ..چشم
کوک:چرا باهام راحت حرف نمیزنی؟ حس حقارت دارم...چرا باهام خوب نیستی... چرا به همه ی پسرا خوب یه جز من؟*گریه*
ات:ج..جونگکوک ببخشید م..من منظوری نداشتم
ویو ات:حرفاش واقعا گمم کرده بود... اولیت بار داشتم چشمای خیسش رو میدیدم... سرش رو گذاشتم روی سینم و پشتت رو آروم ماساژ میدادم...من دسوش دارم ولی حسم بهم اجازه نمیده بهش نزدیک بشم
صورتش رو آورد بالا و با چشمای خیسش بهم نگاه کرد...صورتش رو آورد جلو و لباش رو گذاشت روی لبام(گیلیلیییی اولین کیستوننن😂)
سلامممم عشقاییی ماماااااان اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد برید حال کنید😂💙
کوک:خب؟
جیمین:هر کاری هم کنی ات خواهر منه و پیشش میمونم
کوک:نشد دیگه منصفانه مچ انداختیم و بردم
جیمین:که چی؟
کوک:یعنی اینکه*یقه شو میگیره*
ات:بسهههه*فریاد*
من خودم میتونم انتخاب کی مناسبه و کی نه
کوک:آخه کوچولو تو زورت به کی میرسه؟
ات:میخوای مسابقه بدیم ارباب؟
کوک:که؟
ات:اگه من بردم باید دست از این رفتارا بردارید اگه شما بردید هر کاری خواستید میکنم
کوک:اوکی
ویو ات:واقعا روی اعصابم راه میرفت... لباسم رو پوشیدم(عکسشو گذاشتم )دستم رو بستم و مچم رو چرخوندم و آماده شدم...چند راند؟
کوک: برای تو هر چی بیشتر باشه بهتره*خنده*
ات:من بودم این حرف رو نمیزدم*عصبی*
ویو کوک: آخه این کوچولو میخواد چیکار کنه؟ تو دلم آروم خندیدم و دستشان رو دستم کردم و گارد گرفتم...اومد جلو و حمله کرد ...
ویو ات:خیلی اعصبانیم کرده بود از بس بهم میگفت زورت نمیرسه...پا پیش گذاشتم و حمله کردم....بعد چهار راند زدم توی دلش که پخش زمین شد...نشستم کنارش و گفتم: خوبید ارباب؟*نگران*
کوک:خوبم*عصبی*
جیمین:ات حالش خوبه ولی فشار داره میخوره*خنده*
کوک:خب چی میخوای؟
ات:میخوام دیگه دعوا نکنید
کوک و جیمین:چییییییییی؟
ات:همین
کوک:هر چیزی میخوای بخواه ولی این نه
ات:ولی عادلانه بازی کردیم و بردم
کوک:چجوری اتقدر زورت زیاده؟
جیمین:مقام کشوری داره باهوششش *خنده*
کوک:اوک..خواسته دیگه ای نداری؟
ات:خیر...ممنون
ویو کوک:واقعا یه جورایی حس کردم کم آوردم منی که این همه سال تلاش چجوری به یه دختر باختم؟شب شد و همه رفتن بخوابن جیمین و جیهو خوابیدن بغل هم و ات هم اومد توی اتاق...
ات:ارباب ببخشید بابت مسابقه
کوک:مشکلی نیست
ویو ات:ساعت نزدیک ۴ بود...خوابم نمیبرد عذاب وجدان داشتم...پاشدم یه لیوان آب بخورم که دست کسی رو دور کمرم حس کردم... چرخیدم دیدم ارباب...گذاشتم روی اپن و صورتش رو آورد نزدیک
ات:ا..ارباب...جی..کار...میکنید؟
کوک:جیهو راست میگفت...بدن خوشبویی داری...ات داداشت نمیخواد بره؟
ات:ا...امروز م..میره
کوک:توی چشمام نگاه کن*چونش میگیره*
چشمات شبیه اقیانوسه...میخوام توش غرق بشم نجاتم بده
ات:ا..ارباب خوبید؟
کوک:انقدر بهم نگو ارباب...اسمم چونگکوکهههه
ات:چ..چشم
کوک:چرا باهام راحت حرف نمیزنی؟ حس حقارت دارم...چرا باهام خوب نیستی... چرا به همه ی پسرا خوب یه جز من؟*گریه*
ات:ج..جونگکوک ببخشید م..من منظوری نداشتم
ویو ات:حرفاش واقعا گمم کرده بود... اولیت بار داشتم چشمای خیسش رو میدیدم... سرش رو گذاشتم روی سینم و پشتت رو آروم ماساژ میدادم...من دسوش دارم ولی حسم بهم اجازه نمیده بهش نزدیک بشم
صورتش رو آورد بالا و با چشمای خیسش بهم نگاه کرد...صورتش رو آورد جلو و لباش رو گذاشت روی لبام(گیلیلیییی اولین کیستوننن😂)
سلامممم عشقاییی ماماااااان اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد برید حال کنید😂💙
۴۳.۸k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.