رمان همسر اجباری پارت پنجاه و سه
#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاه و سه
تو زندگیتو بساز آریا رو خوب میشناسم که بد باشه پاچه میگیره و از شمرم شمر تره.از این ب بعد بهم بگو داداش رو
من حساب کن باشه آجی دستشو برد باال و گفت بزن بریم و باهم خندیدم و راه افتادیم انقد پسر خوب و شادی بود
ک تمام غمام یادم رفت.جلو همه مغازه ها نظر میداد و در آخر یه لباس ماکسی چشمموگرفت که مشکی براق بود
حالت دکلته و از باال تا کمر تنگ بود و از کمر ب پایین یه دامن تمام کلوش بود.
- میشه این لباسو بدین مشکیه پشت ویترین
ببینم چه سایزین ایشون.
لباسو پوشیدم . واقعا عالللللی محشر به معنی واقعی کلمه.بعد از پرو اومدم بیرونآجی تو برو تو اتاق پرو .شمام سایز یکو بده واسه شون اندازست.
خواستم حساب کنم ک احسان اخم ظریفی کرد و گفت برو بیرون بچه. لبخندی زدم و اومدیم بیرون .داشتیم راه
میرفتیم که احسان گفت.
آجی یه لحظه بیا اینجا.
رفتیم داخل مغازه و یه خز خوشگل گردنی مشکی که براق و اکلیلی بود و گرفت سمتم که گفتم
وای داداشی تو از کجا میدونستی من دنبال یه همچین چیزی میگردم
-خوب کار سختی نیس فهمیدنش تو از اونجایی که پوششت بد نیست فهمیدم با لباس دکلته معذبی. یه روسریه
توریم گرفتیم یه جفت کفش لج دار که مشکی بودن و یه تک نگین داشتن.گرفتیم.
احسان- بیا بریم یه آب میوه بخوریم.
-بره گمشه آریا بیا بریمنه داداش آریا عصبی میشه.
رفتیم سمت آب میوه فروشی.
-چی بزنیم؟
-آب انار اگه میشه دوتا واسم بیار
-ینی دوتا میخوری؟
دماغشو جمع کردو گفت ایشششش خدا شانس بدهنه واسه آریاس گناه داره.
خندیدم سه تا آب انار خریدیمو احسان با کلی مسخره کردن دخترا منو می خندوند .رسیدیم به یه کت شلوار
فروشیه چند دهنه که کراوات وپیرهن و کت شلوار داشت.آریا رو ته مغازه دیدم رفتم سمتش و آب میوه رو بطرفش
گرفتم آریا این مال توئه بخورش.
نمیخورم
احسان-یعنی آریا جون خودتو جون همین یدونه خواهرم اگه نگیری از دست آنا میگیرم وخالی میکنم رو صورتت.
آریا با چشمای باز شده از تعجب زل زده بود احسان یعنی تو غریبه پرستی رو دست نداری.
-جای دوری نمیره هم زن داداشم هم خواهرمه .
-هه زن داداش.من کی از این غلطا کردم نمیدونم.؟
Comments please ^_^
تو زندگیتو بساز آریا رو خوب میشناسم که بد باشه پاچه میگیره و از شمرم شمر تره.از این ب بعد بهم بگو داداش رو
من حساب کن باشه آجی دستشو برد باال و گفت بزن بریم و باهم خندیدم و راه افتادیم انقد پسر خوب و شادی بود
ک تمام غمام یادم رفت.جلو همه مغازه ها نظر میداد و در آخر یه لباس ماکسی چشمموگرفت که مشکی براق بود
حالت دکلته و از باال تا کمر تنگ بود و از کمر ب پایین یه دامن تمام کلوش بود.
- میشه این لباسو بدین مشکیه پشت ویترین
ببینم چه سایزین ایشون.
لباسو پوشیدم . واقعا عالللللی محشر به معنی واقعی کلمه.بعد از پرو اومدم بیرونآجی تو برو تو اتاق پرو .شمام سایز یکو بده واسه شون اندازست.
خواستم حساب کنم ک احسان اخم ظریفی کرد و گفت برو بیرون بچه. لبخندی زدم و اومدیم بیرون .داشتیم راه
میرفتیم که احسان گفت.
آجی یه لحظه بیا اینجا.
رفتیم داخل مغازه و یه خز خوشگل گردنی مشکی که براق و اکلیلی بود و گرفت سمتم که گفتم
وای داداشی تو از کجا میدونستی من دنبال یه همچین چیزی میگردم
-خوب کار سختی نیس فهمیدنش تو از اونجایی که پوششت بد نیست فهمیدم با لباس دکلته معذبی. یه روسریه
توریم گرفتیم یه جفت کفش لج دار که مشکی بودن و یه تک نگین داشتن.گرفتیم.
احسان- بیا بریم یه آب میوه بخوریم.
-بره گمشه آریا بیا بریمنه داداش آریا عصبی میشه.
رفتیم سمت آب میوه فروشی.
-چی بزنیم؟
-آب انار اگه میشه دوتا واسم بیار
-ینی دوتا میخوری؟
دماغشو جمع کردو گفت ایشششش خدا شانس بدهنه واسه آریاس گناه داره.
خندیدم سه تا آب انار خریدیمو احسان با کلی مسخره کردن دخترا منو می خندوند .رسیدیم به یه کت شلوار
فروشیه چند دهنه که کراوات وپیرهن و کت شلوار داشت.آریا رو ته مغازه دیدم رفتم سمتش و آب میوه رو بطرفش
گرفتم آریا این مال توئه بخورش.
نمیخورم
احسان-یعنی آریا جون خودتو جون همین یدونه خواهرم اگه نگیری از دست آنا میگیرم وخالی میکنم رو صورتت.
آریا با چشمای باز شده از تعجب زل زده بود احسان یعنی تو غریبه پرستی رو دست نداری.
-جای دوری نمیره هم زن داداشم هم خواهرمه .
-هه زن داداش.من کی از این غلطا کردم نمیدونم.؟
Comments please ^_^
۷.۱k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.