رمانهمسراجباری پارتپنجاه و یک

#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاه و یک

میخوای نیاریش خب کم داری خب دیوونه ای تو نیاریش بابات میارتش االنم که اینارو دارم بهت میگم خواستم
پیشاپیش بگم تا بابات بهت زنگ نزده میدونی ک چقدر حرفش حرفه.اینو پیش من گفت که به گوش تو برسونم
دست اونم بگیری ببری خرید.در ضمن اینم شنیدم که میگفت باید تو مجلس بدرخشه و بگم این دختر دوستشه که
نامزدی تو و آنا باشه واسه ماه بعد .
نصفشو به خودم گفت اون قضیه خریدو که بهت بگم اگه نبریش خود آقاکیان میاد میبرتش.وتو دیگه نباید￾تو اینارو از کجا شنیدی؟
اسمشوببری.
وبقیه شم داشت با خاله آذر حرف میزد که منم فال گوش واستادم
-بیچاره بابای من که تو رو امین خودش کرده ای خاک تو سرت که فال گوش واستادی
تو￾مگه میشه نیام یعنی زورم به بابام نمیرسه.خب شیش میایم. از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاق آنا در زدم -بیا تو
ببین با این بیچاره چکار کردم.هه حقشه اشکاشو پاک کردو اومدطرفم
-کاری داشتی ؟
بهم نگاه نمیکرد البد اینم مدل جدیدقهر کردن دختراست حرف بزنن اما نگاه نکن.
بازوشو گرفتمو فشاردادم￾تو برو من نمیام￾دوساعت دیگه آماده باش قرار بریم بازار.احسان میاد دنبالمون.
ببین دختر جوون من اصال اشتیاق ندارم برم خرید اما مجبورم کردن که بادیگارد تو باشم و باهات بیام وگرنه در
حدم که نیستی هیچ زیر خط فقرم تشریف داری.
اشکش رو گونش چکید
آنا:آریا دستم درد میکنه کبود شده.ولش کن
دستشو ول کردم که ولو شد زمین.یه پوزخند زدم و رفتم بیرون از اتاق.
آنا
...
گوشه لبمو کرم پودر زدم بیشتر از صورتم که کبودیش معلوم نباشه یه رژ زدم که تقریبا رنگ لبم بود یه خط چشم
نازک و یه ذره رژگونه. یه مانتوی دامن دار عروسکی تاروی زانو ب رنگ مشکی یه شال مشکی و یه شلوار مشکی.به
جفت کفش عروسکی مشکی.دم در منتظر آریا روانی بودم که اومد تیپ مشکی زده بود یه پوزخند زد به منو سویچ
برداشت و رفتیم به سمت پارکینگ. سوار ماشین آریا شدم
-ببین احسان پسر خاله و دوسته شیشمه.اونم هست از االن بهت میگم زیاد به من نچسپ هرچیم خریدی خریدی
تو فکر بودم و سرمو تکیه داده بودم ب شیشه از پنج حرکت کردیم آقا االن دست گذاشت رو دکمه که آهنگ بزاره
وصدای علیزاده تو ماشین پخش شد.
Comments please ^_^🌹
دیدگاه ها (۱)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاه و دوخسته ام مثه یه قایقه شکسته...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاه و سهتو زندگیتو بساز آریا رو خو...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاهمآریا..... ... ساعت دو بود که ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهل ونهماز خواب بیدار شدم یه شوری تو...

پارت۳وقتی رسیدم خونه داداشام از عصبانیت سرخ شده بودم داشتم ا...

ویو نینا بیدار شدم داخل اون آکواریوم لعنتی بودم رفتم بالا و ...

رمان فیک پارت 7 اره درسته دیگه پارت هفت؟؟ خب از همین الان شر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط