پارت ۱۵۲ Blood moon
پارت ۱۵۲ Blood moon
با دست محکم زدم پشت سرش که بچم یهو هنگ کرد و با بهت نگام کرد
بلند زدم زیر خنده و گفتم
ا/ت:خوردی اقا نوش جونت
وقتی به خودش اومد ازجاش بلند شدو همونطور که یه قدم میومد جلو من میرفتم عقب
با لبخند بهم نزدیک شد و گفت
کوک:چیکار کردی شما الان؟
با خنده گفتم
ا/ت:من من کاری نکردم اصلا به من میاد کاری کرده باشم؟
چسبیدم به دیوار اونم اومد چسبید بهم طوری که چفت شده به دیوار
واسه اینکه ببینمش مجبور بودم سرمو خیلی بیارم بالا
اونم سرشو خم کرده بود و داشت به من نگاه میکرد مچ دستامو گرفت و گفت
کوک:بگو غلط کردم
با خنده گفتم
ا/ت:نمیگم
کوک:بگو
ابرو بالا انداختم و گفتم
ا/ت:عمرا
کوک:ا/تتتتتتتتتت
ا/ت:غلط کردی
کوک:چییییی؟
نیشم شل شد و با خنده رفتم تو بغلش و گفتم
ا/ت:پیچ پیچی
دستشو دورم حلقه کردو مچ دستمو ول کرد
سرمو از رو سینش برداشت به لبام خیره شد
با بدجنسی نگاش کردم تا خواست سرشو بیاره جلو لیوان ابی که کنارم بود و اروم برداشتم
تا خواست بیاد طرفم اب و ریختم روشو در رفتم
گیج و مبهوت واسته بودو تکون نمیخورد
یهو یه داد بلندی زد که سکته کردم
کوک:ا/تتتتتتتتتتتتتتتتت
ا/ت:جون دلم؟
کوک: میکشمت
ا/ت:جرعتشو نداری بچه
کوک:من جرعتشو ندارم؟حالا نشونت میدم
..........................................................................................
کنترل برداشتم و تلویزیونو خاموش کردم
ا/ت:من میرم بخوابم توام میای؟
کوک:نه من هنوز یکمی کار دارم تو برو بخواب
سرمو چندبار بالا و پایین تکون دادم
و رفتم خوابیدم
با احساس اینکه تخت بالا و پایین شد چشمامو باز کردم...
با دست محکم زدم پشت سرش که بچم یهو هنگ کرد و با بهت نگام کرد
بلند زدم زیر خنده و گفتم
ا/ت:خوردی اقا نوش جونت
وقتی به خودش اومد ازجاش بلند شدو همونطور که یه قدم میومد جلو من میرفتم عقب
با لبخند بهم نزدیک شد و گفت
کوک:چیکار کردی شما الان؟
با خنده گفتم
ا/ت:من من کاری نکردم اصلا به من میاد کاری کرده باشم؟
چسبیدم به دیوار اونم اومد چسبید بهم طوری که چفت شده به دیوار
واسه اینکه ببینمش مجبور بودم سرمو خیلی بیارم بالا
اونم سرشو خم کرده بود و داشت به من نگاه میکرد مچ دستامو گرفت و گفت
کوک:بگو غلط کردم
با خنده گفتم
ا/ت:نمیگم
کوک:بگو
ابرو بالا انداختم و گفتم
ا/ت:عمرا
کوک:ا/تتتتتتتتتت
ا/ت:غلط کردی
کوک:چییییی؟
نیشم شل شد و با خنده رفتم تو بغلش و گفتم
ا/ت:پیچ پیچی
دستشو دورم حلقه کردو مچ دستمو ول کرد
سرمو از رو سینش برداشت به لبام خیره شد
با بدجنسی نگاش کردم تا خواست سرشو بیاره جلو لیوان ابی که کنارم بود و اروم برداشتم
تا خواست بیاد طرفم اب و ریختم روشو در رفتم
گیج و مبهوت واسته بودو تکون نمیخورد
یهو یه داد بلندی زد که سکته کردم
کوک:ا/تتتتتتتتتتتتتتتتت
ا/ت:جون دلم؟
کوک: میکشمت
ا/ت:جرعتشو نداری بچه
کوک:من جرعتشو ندارم؟حالا نشونت میدم
..........................................................................................
کنترل برداشتم و تلویزیونو خاموش کردم
ا/ت:من میرم بخوابم توام میای؟
کوک:نه من هنوز یکمی کار دارم تو برو بخواب
سرمو چندبار بالا و پایین تکون دادم
و رفتم خوابیدم
با احساس اینکه تخت بالا و پایین شد چشمامو باز کردم...
۶.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.