پارت ۱۵۱ Blood moon
پارت ۱۵۱ Blood moon
بعدم رو کرد به تلفنش
کوک: کی منتظر خبرت باشم؟
؟:...
کوک: منتظرم
بعد اینکه تلفنش و قطع کرد اومد کنارم نشست
با قهر صورتمو برگردوندم
کوک: من که نگران خودتم به صلاحته که یه بادیگارد داشته باشی
چیزی نگفتم که گفت
کوک: لوس نشو دیگه پاشو یه چیزی بده ما بخوریم
نوچی کردمو گفتم
ا/ت:میترسم برم تو اشپزخونه
بعدم شونه بالا انداختم
خنده ای کردو گفت
کوک:یعنی باید امشب گرسنه بخوابیم ؟ظهرم که ناهار درست و حسابی ندادی کوفت کنیم
ا/ت:میخواستی کوفت کنی کی جلوتو گرفته بود؟
صورتمو به طرف خودش برگردوند وبا شوخی گفت
کوک:با من لج نکن بد میبینی ها
زبونمو تا ته بیرون اوردم که سریع دهنشو باز کرد و گازش گرفت
ای زبونم داغون شد
چشامو از درد بستم و زیر لب شروع کردم به فحش دادن
ا/ت:الهی رو تخته بشورنت...ای الهی رخت عزاتو بپوشم
همونطور که میخندید گفت
کوک:حقته الانم مثل پیرزنا اینقده غرغر نکن...پاشو یه چیز بده بخوریم
با دست محکم زدم پشت سرش که بچم یهو هنگ کرد و با بهت
نگام کرد
بلند زدم زیر خنده و گفتم
ا/ت:خوردی اقا نوش جونت
وقتی به خودش اومد ازجاش بلند شدو
همونطور که یه قدم میومد جلو من میرفتم عقب
با لبخند بهم نزدیک شد و گفت
کوک:چیکار کردی شما الان؟
با خنده گفتم
ا/ت:من؟من کاری نکردم اصلا به من میاد کاری کرده باشم؟
چسبیدم به دیوار اونم اومد چسبید بهم طوری که چفت شده به دیوار
واسه اینکه ببینمش مجبور بودم سرمو خیلی بیارم بالا
بعدم رو کرد به تلفنش
کوک: کی منتظر خبرت باشم؟
؟:...
کوک: منتظرم
بعد اینکه تلفنش و قطع کرد اومد کنارم نشست
با قهر صورتمو برگردوندم
کوک: من که نگران خودتم به صلاحته که یه بادیگارد داشته باشی
چیزی نگفتم که گفت
کوک: لوس نشو دیگه پاشو یه چیزی بده ما بخوریم
نوچی کردمو گفتم
ا/ت:میترسم برم تو اشپزخونه
بعدم شونه بالا انداختم
خنده ای کردو گفت
کوک:یعنی باید امشب گرسنه بخوابیم ؟ظهرم که ناهار درست و حسابی ندادی کوفت کنیم
ا/ت:میخواستی کوفت کنی کی جلوتو گرفته بود؟
صورتمو به طرف خودش برگردوند وبا شوخی گفت
کوک:با من لج نکن بد میبینی ها
زبونمو تا ته بیرون اوردم که سریع دهنشو باز کرد و گازش گرفت
ای زبونم داغون شد
چشامو از درد بستم و زیر لب شروع کردم به فحش دادن
ا/ت:الهی رو تخته بشورنت...ای الهی رخت عزاتو بپوشم
همونطور که میخندید گفت
کوک:حقته الانم مثل پیرزنا اینقده غرغر نکن...پاشو یه چیز بده بخوریم
با دست محکم زدم پشت سرش که بچم یهو هنگ کرد و با بهت
نگام کرد
بلند زدم زیر خنده و گفتم
ا/ت:خوردی اقا نوش جونت
وقتی به خودش اومد ازجاش بلند شدو
همونطور که یه قدم میومد جلو من میرفتم عقب
با لبخند بهم نزدیک شد و گفت
کوک:چیکار کردی شما الان؟
با خنده گفتم
ا/ت:من؟من کاری نکردم اصلا به من میاد کاری کرده باشم؟
چسبیدم به دیوار اونم اومد چسبید بهم طوری که چفت شده به دیوار
واسه اینکه ببینمش مجبور بودم سرمو خیلی بیارم بالا
۵.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.