tough love part65 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part65 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
بلاخره خورشید هم طلوع کرد ساعت ۷ صبح بود که ات رو بردن آرایشگاه
کارول هنوز چیزی بهش نگفته بود اونم از شب تا صبح چشم رو هم نزار آروم قرار نداشت چطور بخوابه؟ با عذاب وجدان اینکه به ات خیانت کنه و بزاره خواهرش با مردی ازدواج کنه که درواقع عاشق خواهرشه نه خود ات
کارول هربار می خواست دهن باز کنه تا حقیقتو آشکار کنه اما هربار یه نیروی منفی منصرفش می کرد
جرأت گفتن حقیقتو به خواهر کوچیک ترش نداشت نگران بود
با افسوس و گناه وجدان از آینه بهش خیره شد که آرایشگرا داشتن اونو برای عروسی آماده می کردن
تهیونگ هم ساعت ۹ رفت آرایشگاه اما انقدر خسته بود و از شب تا صبح آروم و قرار نداشت چشاش کم کم داشتم هم میرفتن
هربار که می اومد خوابش ببره یدفه دوباره از خواب می پرسید و حسش از بین می رفت
همش تو فکر عروسی بود
چیکار باید کنه تا عروسی بهم بخوره اما دل ات نشکنه؟
همینطور که ات تو سالم آرایشگاه مشغول بود تا خودشو درست کنه کارول وقت مناسبی پیدا کرد تا مخفیانه با تهیونگ تماس بگیره
کارول: الو...
تهیونگ: کارول!... فکر نمی کردم دیگه بخوای صدامو بشنوی
اتفاقی افتاده؟ چی می خواستی بهم بگی؟
کارول:...
تهیونگ: چیشده؟ بخاطر دیشبه؟ عذاب وجدان داری؟ ولی بیشتر از من نیست
کارول: نباید این عروسی سر برسه نمی خوام به ات خیانت کنم...
نمی خوام ناراحتش کنم باید جلوی عروسی رو بگیریم باید این مسخره بازیا رو همین الان تمومش کنیم
نمی خوام با ازدواجت با خواهرم اونو بدبخت کنی
تهیونگ: منم نمی خوام اما... دیگه راه برگشتی نیست همونطور که خودتم می دونی دیگه راه برگشتی نیست
ایکاش اینطور نبود اما دیگه خیلی وقته که شده
دیگه نمی خوام صداتو بشنوم کارول... قراره با کسی ازدواج کنم که دیگه هیچ حسی بهش ندارم و چشم خواهرشو گرفته که اونم دیگه الان ازم متنفره
...باید چیکار کنم؟
کارول: من نمی دونم... خودت یه کاریش کن نمی خوام خواهرمو بدبخت کنم(بعد از اتمام جملش تماسو قطع کرد و نشست رو صندلی آرایشگاه و تو آینه به خودش خیره شد که به چه روزی افتاده
تهیونگ فقط می خواست از این موقعیت خلاص شه نمی دونست باید چیکار کنه
اگه اینو به ات می گفت ممکن بود ات دست به خودکشی بزنه چون قبلاً هم سابقش هست
وقتی جونگ کوک شبا تا دیروقت به هوای کار و ماموریت بیرون برای خودش تو کلاب و این ور و اون ور می چرخید و خوش بود ات از تنهایی افسردگی گرفت و برای خلاص کردن خودش از اون موقعیت دردناک و زجرآور قرص خورد تا خودشو از این زندگی راحت کنه اما جونگ کوک به موقع سر رسید و مانعش شد اما دیگه دیر شده بود
دکترا گفته بودن فقط اگه یک دیقه دیر می رسیدن ات مرده بود
بعد از اون ماجرا جونگ کوک عذاب ماتم برش داشته بود
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان نویسنده
بلاخره خورشید هم طلوع کرد ساعت ۷ صبح بود که ات رو بردن آرایشگاه
کارول هنوز چیزی بهش نگفته بود اونم از شب تا صبح چشم رو هم نزار آروم قرار نداشت چطور بخوابه؟ با عذاب وجدان اینکه به ات خیانت کنه و بزاره خواهرش با مردی ازدواج کنه که درواقع عاشق خواهرشه نه خود ات
کارول هربار می خواست دهن باز کنه تا حقیقتو آشکار کنه اما هربار یه نیروی منفی منصرفش می کرد
جرأت گفتن حقیقتو به خواهر کوچیک ترش نداشت نگران بود
با افسوس و گناه وجدان از آینه بهش خیره شد که آرایشگرا داشتن اونو برای عروسی آماده می کردن
تهیونگ هم ساعت ۹ رفت آرایشگاه اما انقدر خسته بود و از شب تا صبح آروم و قرار نداشت چشاش کم کم داشتم هم میرفتن
هربار که می اومد خوابش ببره یدفه دوباره از خواب می پرسید و حسش از بین می رفت
همش تو فکر عروسی بود
چیکار باید کنه تا عروسی بهم بخوره اما دل ات نشکنه؟
همینطور که ات تو سالم آرایشگاه مشغول بود تا خودشو درست کنه کارول وقت مناسبی پیدا کرد تا مخفیانه با تهیونگ تماس بگیره
کارول: الو...
تهیونگ: کارول!... فکر نمی کردم دیگه بخوای صدامو بشنوی
اتفاقی افتاده؟ چی می خواستی بهم بگی؟
کارول:...
تهیونگ: چیشده؟ بخاطر دیشبه؟ عذاب وجدان داری؟ ولی بیشتر از من نیست
کارول: نباید این عروسی سر برسه نمی خوام به ات خیانت کنم...
نمی خوام ناراحتش کنم باید جلوی عروسی رو بگیریم باید این مسخره بازیا رو همین الان تمومش کنیم
نمی خوام با ازدواجت با خواهرم اونو بدبخت کنی
تهیونگ: منم نمی خوام اما... دیگه راه برگشتی نیست همونطور که خودتم می دونی دیگه راه برگشتی نیست
ایکاش اینطور نبود اما دیگه خیلی وقته که شده
دیگه نمی خوام صداتو بشنوم کارول... قراره با کسی ازدواج کنم که دیگه هیچ حسی بهش ندارم و چشم خواهرشو گرفته که اونم دیگه الان ازم متنفره
...باید چیکار کنم؟
کارول: من نمی دونم... خودت یه کاریش کن نمی خوام خواهرمو بدبخت کنم(بعد از اتمام جملش تماسو قطع کرد و نشست رو صندلی آرایشگاه و تو آینه به خودش خیره شد که به چه روزی افتاده
تهیونگ فقط می خواست از این موقعیت خلاص شه نمی دونست باید چیکار کنه
اگه اینو به ات می گفت ممکن بود ات دست به خودکشی بزنه چون قبلاً هم سابقش هست
وقتی جونگ کوک شبا تا دیروقت به هوای کار و ماموریت بیرون برای خودش تو کلاب و این ور و اون ور می چرخید و خوش بود ات از تنهایی افسردگی گرفت و برای خلاص کردن خودش از اون موقعیت دردناک و زجرآور قرص خورد تا خودشو از این زندگی راحت کنه اما جونگ کوک به موقع سر رسید و مانعش شد اما دیگه دیر شده بود
دکترا گفته بودن فقط اگه یک دیقه دیر می رسیدن ات مرده بود
بعد از اون ماجرا جونگ کوک عذاب ماتم برش داشته بود
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۴۳.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.