tough love part64 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part64 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
تهیونگ بخاطر ضرباتی که بهش وارد شده بود و مشتا و لگدایی که با سینش برخورد کرده بوده تو قلبش احساس درد می کرد بخاطر همین دستشو گذاشت رو قلبش
تهیونگ: چیزی نیست
نگران نباش
کارول: باید زنگ بزنیم اورژانس (دستشو گذاشت رو دست تهیونگ)
دزد بودن؟
تهیونگ که تو رو درواسی بود نمی دونست حرف دلشو بهش بگه و حقیقتو براش بگه یا اینکه سکوت کنه و همه ی رازها مخفی بمونه
هی نگاهشو ازش می گرفت و سرشو مینداخت پایین (عاشق خجالتی)
کارول: چیه؟ (فهمیده چی تو سر تهیونگ میگذره)
تهیونگ: میدونی وقتی نگران میشی چقدر خوشگل تر میشی؟ انگار یه درخشش خاصی تو چشات می افته
کارول: ....(لبخند ریز خجالتی)
انگار حالت بهتر شده
تهیونگ: مرسی که برگشتی
کارول: خب حالا برام تعریف کن
چی شد؟
تهیونگ: کارول خیلی بیشتر از اونی که تصورشو کنی من دوست دارم
می دونی از کی؟ از دفعه اولی که چشم افتاد تو چشت... در ماشینو برات باز کردم و عینک آفتابی تو برداشتی یادت میاد؟
کارول: یعنی تو... از اون موقع تا الان داری به خواهرم خیانت میکنی؟ به ات؟ (شوکه شده) عاشقققق (خنده عصبی) این دیگه چه جور مسخره بازیه که راه انداختی؟
تهیونگ: هه (خنده) مسخره بازی نیست
عشق هیچی حالیش نمیشه
خیلیم جدی گفتم
کارول: باورم نمیشه
تهیونگ: خیلی برام عجیب نیست
هیشکی منو باور نمیکنه
لااقل تو منو باور کن
کارول: نه نمی تونم... نمی تونم به خواهرم خیانت کنم (باورش نمیشه الان داره مغزش منفجر میشه نمی خواد به ات خیانت کنه به خواهر هرگز خیانت نمیکنه)
تهیونگ: باور کن من واقعاً عاشقتم کارول عاشقتم
حاضرم بخاطرت عروسیه فردا رو بهم بزنم فقط برای اینکه به تو برسم
مگه توهم نمی خوای ات و جونگ کوک به هم برسن؟ اگه ما با هم باشیم اونا هم میرن پی زندگیه خودشون ما ام همینطور
من نمی خوام با ات ازدواج کنم من تورو می خوام
من داشتم با این کارم ات و جونگ کوک رو از هم جدا میکردم... کسی که این فاصله رو بینشون انداخت...
اون منم
کارول که داشت سکته می کرد تحمل شنیدن این حرفارو از دهن تهیونگ نداشت بخاطر همین سریع از جاش بلند شد و فوراً اتاقو ترک کرد و رفت
تهیونگ هم که نمی دونست باید چیکار کنه چطوری فردا با ات ازدواج کنه و چطوری تو چشای کارول نگاه کنه و با خواهرش ازدواج کنه داشت دیوونه میشد
کل شبو تا صبح تو فکر کارول بیدار موند
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان نویسنده
تهیونگ بخاطر ضرباتی که بهش وارد شده بود و مشتا و لگدایی که با سینش برخورد کرده بوده تو قلبش احساس درد می کرد بخاطر همین دستشو گذاشت رو قلبش
تهیونگ: چیزی نیست
نگران نباش
کارول: باید زنگ بزنیم اورژانس (دستشو گذاشت رو دست تهیونگ)
دزد بودن؟
تهیونگ که تو رو درواسی بود نمی دونست حرف دلشو بهش بگه و حقیقتو براش بگه یا اینکه سکوت کنه و همه ی رازها مخفی بمونه
هی نگاهشو ازش می گرفت و سرشو مینداخت پایین (عاشق خجالتی)
کارول: چیه؟ (فهمیده چی تو سر تهیونگ میگذره)
تهیونگ: میدونی وقتی نگران میشی چقدر خوشگل تر میشی؟ انگار یه درخشش خاصی تو چشات می افته
کارول: ....(لبخند ریز خجالتی)
انگار حالت بهتر شده
تهیونگ: مرسی که برگشتی
کارول: خب حالا برام تعریف کن
چی شد؟
تهیونگ: کارول خیلی بیشتر از اونی که تصورشو کنی من دوست دارم
می دونی از کی؟ از دفعه اولی که چشم افتاد تو چشت... در ماشینو برات باز کردم و عینک آفتابی تو برداشتی یادت میاد؟
کارول: یعنی تو... از اون موقع تا الان داری به خواهرم خیانت میکنی؟ به ات؟ (شوکه شده) عاشقققق (خنده عصبی) این دیگه چه جور مسخره بازیه که راه انداختی؟
تهیونگ: هه (خنده) مسخره بازی نیست
عشق هیچی حالیش نمیشه
خیلیم جدی گفتم
کارول: باورم نمیشه
تهیونگ: خیلی برام عجیب نیست
هیشکی منو باور نمیکنه
لااقل تو منو باور کن
کارول: نه نمی تونم... نمی تونم به خواهرم خیانت کنم (باورش نمیشه الان داره مغزش منفجر میشه نمی خواد به ات خیانت کنه به خواهر هرگز خیانت نمیکنه)
تهیونگ: باور کن من واقعاً عاشقتم کارول عاشقتم
حاضرم بخاطرت عروسیه فردا رو بهم بزنم فقط برای اینکه به تو برسم
مگه توهم نمی خوای ات و جونگ کوک به هم برسن؟ اگه ما با هم باشیم اونا هم میرن پی زندگیه خودشون ما ام همینطور
من نمی خوام با ات ازدواج کنم من تورو می خوام
من داشتم با این کارم ات و جونگ کوک رو از هم جدا میکردم... کسی که این فاصله رو بینشون انداخت...
اون منم
کارول که داشت سکته می کرد تحمل شنیدن این حرفارو از دهن تهیونگ نداشت بخاطر همین سریع از جاش بلند شد و فوراً اتاقو ترک کرد و رفت
تهیونگ هم که نمی دونست باید چیکار کنه چطوری فردا با ات ازدواج کنه و چطوری تو چشای کارول نگاه کنه و با خواهرش ازدواج کنه داشت دیوونه میشد
کل شبو تا صبح تو فکر کارول بیدار موند
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۴۳.۵k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.