tough love part67 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part67 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
ات بعد از شنیدن این حرفا نمی دونست باید چیکار کنه گیج بود اما بیشتر شوکه شده بود
تو سالن آرایشگاه که بود و روی صندلی نشسته بود تو آینه به خودش خیره شده بود
موبایلشو از تو کیف کارول برداشت تا زنگ بزنه به تهیونگ
حدود صدبار این کارو کرد اما تهیونگ حتی یه بارم جواب تماسای از دست رفتشو نداد بخاطر همین خیلی نگران شده بود پس برای آخرین بار باهاش تماس گرفت بعد از یه دیقه جواب داد اما تهیونگ بود بلکه مسئول آرایشگاهی که تهیونگ اونجا بود جواب تماس ات رو داد
مسئول آرایشگاه: ببخشید شما حدود صدبار تماس گرفتین دیگه سرم درد گرفته چه کار دارین؟
➕: برو تهیونگو صدا کن بهش بگو بیاد پشت تلفن
... هرچی باهاش تماس میگیرم جواب نمیده
مسئول آرایشگاه: عههه شما بودین خانوم ات
شرمندم ببخشید همین الان میرم صداشون می کنم شما گوشی دستتون الان میارمش
مسئول آرایشگاه موبایل تهیونگو گذاشت رو میز کنار لوازم آرایشی ها تا بدتش به تهیونگ اما تهیونگ احساس گناه می کرد بخاطر همین جواب تماسو رد کرد اما یادش رفت تلفنشو خاموش کنه
ات هم همش پشت خط منتظر جوابی از طرف تهیونگ بود اما هنوز هیچ خبری ازش نبود
➕: الو تهیونگ؟
تهیونگ چرا جوابم تلفنامو نمیدی هرچی بهت زنگ میزنم؟
تهیونگ هم کارش دیگه با آرایشگاه تموم شده بود به دست گلی که کنار کتش بود خیره شد
باید چیکار کنه؟ همش این سوالو تو ذهنش از خودش می پرسید بارها و بارها
یدفه اریکا از در سالن اومد پیش تهیونگ
تهیونگ که اریکا رو تو آینه آرایشگاه پست سرش دید سرشو بالا گرفت
تهیونگ: چی می خوای بهم بگی؟ اگه چیزی هست سریع بگو و برو
اریکا: نباید بزاری این عروسی سر برسه... میفهمی داری ات رو با این ارواح بدبخت میکنی؟
تهیونگ: (نیشخندی گوشه ی لبش نشست) فکر کردم عاشق جونگ کوکی... مگه نخواستی با ازدواج کن با ات اونو ازش دور کنی تا خودت بهش برسی؟ حالا چیشده که می خوای اونا رو بهم برسونی؟
اریکا: چون نمی خوام با این کارم عشقشو ازش بگیرم... من نمی خوام باکسی ازدواج کنم که هیچ حسی بهم نداری و عاشقم نیست چون عاشق یه نفر دیگست
تهیونگ: سخنرانی هات تموم شد؟ حالا می تونی بری
اریکا: واقعا که برات متأسفم که انقدر سنگدل و بی رحمی مگه خودت عاشق خواهرش نشدی؟!... خب با اون ازدواج کن بزار ات م جونگ کوک هم به هم برسن
تهیونگ: کارول از من متنفره حداقل بزار ات دوسم داشته باشه
اریکا: ولی تو داری با این کارت اونو برای همیشه بدبخت میکنی
چرا نمیزاری اون با عشقش باشه؟ چرا نمی خوای ات و جونگ کوک به هم برسن؟ تو داری زندگیه اونارو هم با این کارت نابود میکنی
دست از سرشون بردار
تهیونگ: دیگه به اندازه کافی شنیدم اریکا... برو
اریکا رفت اما دیگه پشت سرشم نگاه نکرد
از زبان نویسنده
ات بعد از شنیدن این حرفا نمی دونست باید چیکار کنه گیج بود اما بیشتر شوکه شده بود
تو سالن آرایشگاه که بود و روی صندلی نشسته بود تو آینه به خودش خیره شده بود
موبایلشو از تو کیف کارول برداشت تا زنگ بزنه به تهیونگ
حدود صدبار این کارو کرد اما تهیونگ حتی یه بارم جواب تماسای از دست رفتشو نداد بخاطر همین خیلی نگران شده بود پس برای آخرین بار باهاش تماس گرفت بعد از یه دیقه جواب داد اما تهیونگ بود بلکه مسئول آرایشگاهی که تهیونگ اونجا بود جواب تماس ات رو داد
مسئول آرایشگاه: ببخشید شما حدود صدبار تماس گرفتین دیگه سرم درد گرفته چه کار دارین؟
➕: برو تهیونگو صدا کن بهش بگو بیاد پشت تلفن
... هرچی باهاش تماس میگیرم جواب نمیده
مسئول آرایشگاه: عههه شما بودین خانوم ات
شرمندم ببخشید همین الان میرم صداشون می کنم شما گوشی دستتون الان میارمش
مسئول آرایشگاه موبایل تهیونگو گذاشت رو میز کنار لوازم آرایشی ها تا بدتش به تهیونگ اما تهیونگ احساس گناه می کرد بخاطر همین جواب تماسو رد کرد اما یادش رفت تلفنشو خاموش کنه
ات هم همش پشت خط منتظر جوابی از طرف تهیونگ بود اما هنوز هیچ خبری ازش نبود
➕: الو تهیونگ؟
تهیونگ چرا جوابم تلفنامو نمیدی هرچی بهت زنگ میزنم؟
تهیونگ هم کارش دیگه با آرایشگاه تموم شده بود به دست گلی که کنار کتش بود خیره شد
باید چیکار کنه؟ همش این سوالو تو ذهنش از خودش می پرسید بارها و بارها
یدفه اریکا از در سالن اومد پیش تهیونگ
تهیونگ که اریکا رو تو آینه آرایشگاه پست سرش دید سرشو بالا گرفت
تهیونگ: چی می خوای بهم بگی؟ اگه چیزی هست سریع بگو و برو
اریکا: نباید بزاری این عروسی سر برسه... میفهمی داری ات رو با این ارواح بدبخت میکنی؟
تهیونگ: (نیشخندی گوشه ی لبش نشست) فکر کردم عاشق جونگ کوکی... مگه نخواستی با ازدواج کن با ات اونو ازش دور کنی تا خودت بهش برسی؟ حالا چیشده که می خوای اونا رو بهم برسونی؟
اریکا: چون نمی خوام با این کارم عشقشو ازش بگیرم... من نمی خوام باکسی ازدواج کنم که هیچ حسی بهم نداری و عاشقم نیست چون عاشق یه نفر دیگست
تهیونگ: سخنرانی هات تموم شد؟ حالا می تونی بری
اریکا: واقعا که برات متأسفم که انقدر سنگدل و بی رحمی مگه خودت عاشق خواهرش نشدی؟!... خب با اون ازدواج کن بزار ات م جونگ کوک هم به هم برسن
تهیونگ: کارول از من متنفره حداقل بزار ات دوسم داشته باشه
اریکا: ولی تو داری با این کارت اونو برای همیشه بدبخت میکنی
چرا نمیزاری اون با عشقش باشه؟ چرا نمی خوای ات و جونگ کوک به هم برسن؟ تو داری زندگیه اونارو هم با این کارت نابود میکنی
دست از سرشون بردار
تهیونگ: دیگه به اندازه کافی شنیدم اریکا... برو
اریکا رفت اما دیگه پشت سرشم نگاه نکرد
۳۲.۹k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.