tough love part66 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part66 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
کارول دیگه تحمل این همه سکوت کردنو نداشت باید حقیقتو به ات می گفت چون نمی خواست خواهرشو تا آخر عمر بدبخت و اسیر کنه
پس رفت پیش ات که دیگه آرایشش تموم شده بود و لباسشم پوشیده بود فقط مونده کفشاشو بپوشه و شنلشو تنش کنه چون نزدیک به فصل زمستون بود هوا تقریباً سرد بود
کارول: خانوما مارو یه دیقه تنها بزارین می خوام با عروس صحبت کنم
آرایشگر: چشم حتماً
➕: کفشامو با شنلم بیارین (ذوققق)
دست یار آرایشگر: چشم عروس خانوم
وقتی همه رفتن و ات و کارول تنها شدن کارول نمی دوست از کجا و چطوری شروع کنه دستاش می لرزید بخاطر همین همش با انگشتاش ور می رفت که ات فهمید
➕: جون دلم! خواهر خوشگله ی عروس با بنده چه فرمایشی داشتن؟
کارول: ... (یه نفس عمیق کشید تا با آرامش همه چیو اعتراف کنه)
دیشب تهیونگ یه چیزی رو به من گفت که نشون میده لیاقت تو رو نداره
➕: تو و مامان باز چه نقشه ای برام کشیدین؟ عامم یا نکنه هم نقشه ی اریکاعه؟
کارول: تهیونگ گفته...(نمی دونست چطوری بگه)از وقتی منو دیده عاشقشم شده
لبخند ات به کلی محو شد انتظار شنیدن همچین حرفی رو از دهن خواهر خودش نداشت یعنی چی؟ چطور ممکنه؟
➕: جیغ نمیکشم چون تهیونگ گفته
... بی احترامی هم نمی کنم چون خواهرمی دوست دارم
ولی... رابطه ی تو با مردان اونقدرا هم که فکر میکنی... خوب نبستااا (سعی میکنی نشنیده بگیره چون تصورش براش سخته که خواهر خودش بهش خیانت کرده)
کارول: منظورت چیه؟ (بی حوصله دیشب نخوابیده اصلا حوصله و اعصاب نداره)
➕: شاید اون یه چیز دیگه ای گفته اما تو یه چیز دیگه ای برداشت...
می دونی... آخه تو که هیچ وقت تا حالا یه بارم ازدواج نکردی که بفهمی مردا چه جورین... هیچ وقت نتونستی ذهن مردا رو بخونی
کارول که دیگه از ساده بودن ات خسته شده بود و عصابش خورد شده بود ولوم صداشو بالاتر برد
کارول: میفهمی چی دارم بهت میگم؟
دارم میگم اون منو دوست داره عاشقمه... عاشق تو نیست
اصلا می دونی چیه؟! تو خیلی ساده لوحی... اما تقصیری هم نداری دیگه. فکر میکنی همه ی مردا مثل جونگ کوکن که توی عشق و معرفت شون وفادار بمونن
➕: (یه خنده ی عصبی چون هنوز باورش نمیشه نمی دونه باید چیکار کنه چه تصمیمی بگیره) خب معلومه که دوست داره...
این تو و مامانین که از اون متنفرین چون چشتون فقط جونگ کوک رو گرفته...
چون اصلا نمی دونین زندگی کردن با اون چطوریه... این من بودم که یک سال با اون زیر یه سقف سوختمو ساختم
شبا رو یه تخت می خوابیدیم اما بیشتر شبا مجبور بودیم بخاطر مشکلاتی که باهم داریم یکی مون جدا از هم بخوابه اون کاناپه رو ترجیح میداد
کم پیش می اومد باهم بریم مهمونی و کلاب اما وقتایی هم که می رفتیم هیچ وقت بهمون خوش نگذشت چون همیشه با هم دعوا مون میشد...
از زبان نویسنده
کارول دیگه تحمل این همه سکوت کردنو نداشت باید حقیقتو به ات می گفت چون نمی خواست خواهرشو تا آخر عمر بدبخت و اسیر کنه
پس رفت پیش ات که دیگه آرایشش تموم شده بود و لباسشم پوشیده بود فقط مونده کفشاشو بپوشه و شنلشو تنش کنه چون نزدیک به فصل زمستون بود هوا تقریباً سرد بود
کارول: خانوما مارو یه دیقه تنها بزارین می خوام با عروس صحبت کنم
آرایشگر: چشم حتماً
➕: کفشامو با شنلم بیارین (ذوققق)
دست یار آرایشگر: چشم عروس خانوم
وقتی همه رفتن و ات و کارول تنها شدن کارول نمی دوست از کجا و چطوری شروع کنه دستاش می لرزید بخاطر همین همش با انگشتاش ور می رفت که ات فهمید
➕: جون دلم! خواهر خوشگله ی عروس با بنده چه فرمایشی داشتن؟
کارول: ... (یه نفس عمیق کشید تا با آرامش همه چیو اعتراف کنه)
دیشب تهیونگ یه چیزی رو به من گفت که نشون میده لیاقت تو رو نداره
➕: تو و مامان باز چه نقشه ای برام کشیدین؟ عامم یا نکنه هم نقشه ی اریکاعه؟
کارول: تهیونگ گفته...(نمی دونست چطوری بگه)از وقتی منو دیده عاشقشم شده
لبخند ات به کلی محو شد انتظار شنیدن همچین حرفی رو از دهن خواهر خودش نداشت یعنی چی؟ چطور ممکنه؟
➕: جیغ نمیکشم چون تهیونگ گفته
... بی احترامی هم نمی کنم چون خواهرمی دوست دارم
ولی... رابطه ی تو با مردان اونقدرا هم که فکر میکنی... خوب نبستااا (سعی میکنی نشنیده بگیره چون تصورش براش سخته که خواهر خودش بهش خیانت کرده)
کارول: منظورت چیه؟ (بی حوصله دیشب نخوابیده اصلا حوصله و اعصاب نداره)
➕: شاید اون یه چیز دیگه ای گفته اما تو یه چیز دیگه ای برداشت...
می دونی... آخه تو که هیچ وقت تا حالا یه بارم ازدواج نکردی که بفهمی مردا چه جورین... هیچ وقت نتونستی ذهن مردا رو بخونی
کارول که دیگه از ساده بودن ات خسته شده بود و عصابش خورد شده بود ولوم صداشو بالاتر برد
کارول: میفهمی چی دارم بهت میگم؟
دارم میگم اون منو دوست داره عاشقمه... عاشق تو نیست
اصلا می دونی چیه؟! تو خیلی ساده لوحی... اما تقصیری هم نداری دیگه. فکر میکنی همه ی مردا مثل جونگ کوکن که توی عشق و معرفت شون وفادار بمونن
➕: (یه خنده ی عصبی چون هنوز باورش نمیشه نمی دونه باید چیکار کنه چه تصمیمی بگیره) خب معلومه که دوست داره...
این تو و مامانین که از اون متنفرین چون چشتون فقط جونگ کوک رو گرفته...
چون اصلا نمی دونین زندگی کردن با اون چطوریه... این من بودم که یک سال با اون زیر یه سقف سوختمو ساختم
شبا رو یه تخت می خوابیدیم اما بیشتر شبا مجبور بودیم بخاطر مشکلاتی که باهم داریم یکی مون جدا از هم بخوابه اون کاناپه رو ترجیح میداد
کم پیش می اومد باهم بریم مهمونی و کلاب اما وقتایی هم که می رفتیم هیچ وقت بهمون خوش نگذشت چون همیشه با هم دعوا مون میشد...
۳۹.۹k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.