و ای بهانهی شیرینتر از شکرقندم

و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندم
به عشقِ پاک کسی جز تو دل نمی‌بندم

به دین این‌همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم

همین بس است که هر لحظه‌ای که می‌گذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم

مرا کمک کن از این پس که گام‌های زمین
نمی‌برند و به مقصد نمی‌رسانندم

همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچ‌کدامش نشد خوشایندم

تویی بهانه‌ی این شعرِ خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
دیدگاه ها (۴)

سهمِ چشمم نیستی اما گرفتار توأمجرعه نوشِ چشمهایِ سبز و بیمار...

شبی گذشت که حالم شبیه باران بودخیال چشم تو و چتر و یک خیابان...

نداری خال لب اما، به چشم من که زیباییفدای ناز لبخندت، تو در ...

شعر ماندن زمزمه کردی برایم، رد شدیدر هوایت تا که دیدی مبتلای...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط