شبی گذشت که حالم شبیه باران بود

شبی گذشت که حالم شبیه باران بود
خیال چشم تو و چتر و یک خیابان بود

مرا به سمت نفسهای بی کسی می برد
و عاشقی که دچار غم فراوان بود

من و خیال تو وشعر دور هم بودیم
اسیر بغض عجیبی که در گریبان بود

شبی که خش خش باران ندایی از غم داشت
گمان کنم که خدا هم چو من پریشان بود

و عشق گفت به دریا بزن کمی دل را
دلم میان همین عشق و عقل حیران بود

دچار زلزله ای از درون خود بودم
تمام روح وتنم خسته بود و ویران بود

چقدر بی تو زمان لحظه های سردی داشت
هوای بی نفسی در دل زمستان بود

شبی که آب گذشت ازسرم هزار وجب
نبودن تو و درد و خیال و طوفان بود
دیدگاه ها (۲)

می‌خواستم که زخم دلت را رفو کنم ...خود را میان بی‌کسی‌ات جست...

مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدنبا این همه سخت است دل از چون ...

سهمِ چشمم نیستی اما گرفتار توأمجرعه نوشِ چشمهایِ سبز و بیمار...

و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندمبه عشقِ پاک کسی جز تو دل نمی...

جان پرورم گهی که تو جانان من شویجاوید زنده مانم اگر جان من ش...

‌ ‌ ౨ৎ⠀⠀ׄ⠀⠀. ⠀ ꙆɩttꙆᥱ 𝗯𝘂𝗻𝗻𝗶𝗲 ⠀ׅ⠀ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط