شبی گذشت که حالم شبیه باران بود
شبی گذشت که حالم شبیه باران بود
خیال چشم تو و چتر و یک خیابان بود
مرا به سمت نفسهای بی کسی می برد
و عاشقی که دچار غم فراوان بود
من و خیال تو وشعر دور هم بودیم
اسیر بغض عجیبی که در گریبان بود
شبی که خش خش باران ندایی از غم داشت
گمان کنم که خدا هم چو من پریشان بود
و عشق گفت به دریا بزن کمی دل را
دلم میان همین عشق و عقل حیران بود
دچار زلزله ای از درون خود بودم
تمام روح وتنم خسته بود و ویران بود
چقدر بی تو زمان لحظه های سردی داشت
هوای بی نفسی در دل زمستان بود
شبی که آب گذشت ازسرم هزار وجب
نبودن تو و درد و خیال و طوفان بود
خیال چشم تو و چتر و یک خیابان بود
مرا به سمت نفسهای بی کسی می برد
و عاشقی که دچار غم فراوان بود
من و خیال تو وشعر دور هم بودیم
اسیر بغض عجیبی که در گریبان بود
شبی که خش خش باران ندایی از غم داشت
گمان کنم که خدا هم چو من پریشان بود
و عشق گفت به دریا بزن کمی دل را
دلم میان همین عشق و عقل حیران بود
دچار زلزله ای از درون خود بودم
تمام روح وتنم خسته بود و ویران بود
چقدر بی تو زمان لحظه های سردی داشت
هوای بی نفسی در دل زمستان بود
شبی که آب گذشت ازسرم هزار وجب
نبودن تو و درد و خیال و طوفان بود
۱.۲k
۱۵ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.