جرعهایازتو

╭────────╮
‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌
╰────────╯
جـرعــه‌ای‌از‌تــو²⁸
جونگ کوک دستمو گرفت و در گوشم آروم گفت:حالت خوبه؟
سرمو به معنی تایید تکون دادم.
عرق سردی روی پیشونیم نشست و تنم شروع کرد به گرم شدن.
مادربزرگ اخمی کرد و گفت:انقدر بدمزه‌ست؟
سرمو تکون دادم و گفتم:نـ..نه..فقط اولین بارمه همچین خونی میخورم
مادربزرگ بلند شد و گفت:خب،میتونید برید
تا خواستم بلند شم یهو احساس سرگیجه و حالت تهوع بهم دست داد.
سرم انگار..انگار میخواد بترکه..
چرا..چرا همه چیز انگار دور سرم می‌چرخه؟
یهو همه چیز محو شد و به عالم بی خبری رفتم...

با گرمایی که دستم احساس میکرد چشمامو باز کردم.
شکمم خیلی درد میکرد..
همه چی تار بود و بعد کم کم واضح شد.
یورا روی صندلی کنار تخت نشسته بود و دستمو گرفته بود توی دستاش.
صورتش پف کرده بود.
تا منو دید گفت:بلاخره بیدار شدی
با صدای بی روحی گفتم:چیشده..
موهامو نوازش کرد و گفت:توی این دو روز که بیهوش بودی اتفاق های زیادی افتاد
سوالی نگاهش کردم و گفتم:دو روز!،چه اتفاقی؟
اشکی از گوشه چشمش چکید و گفت:وقتی یهو از هوش رفتی همه نگرانت شدیم،مخصوصا جونگ کوک،باید میدیش،هیچوقت اینجوری ندیده بودمش،هم عصبانی هم شکسته
به اطرافم نگاه کردم..
اینجا کجاست؟،ما توی عمارت نیستیم؟!
چشمام گرد شد،با تعجب پرسیدم:ما..ما کجاییم؟
یورا با بغض ادامه داد:مادربزرگ همه چیزو فهمید،به اصرار جونگ کوک که یه وقت بلایی سرت نیاد اوردمت بیمارستان
اشکام جاری شدن،از میون گریه هام گفتم:جونگ کوک..اون..اون کجاست؟
جواب داد:اون نمیتونه بیاد میونِ این همه آدم..برای همین..
گریم اوج گرفت..
اون بهم قول داده بود..اون..بهم قول انگشتی داده بود...
اون گفت باهم میریم یه جای دور..
چرا..چرا زد زیر قولش؟
_لورن..گریه نکن..به فکر بچه باش
اون..اون الان چی گفت؟!
گریم متوقف شد..
اشکاشو پاک کرد و گفت:بخاطر اون خونی که خورده بودی مادربزرگ فهمید حامله ای و همینطور فهمید اون بچه یه نیمه خوناشامه
با صدایی نسبتا بلند گفتم:چــــی؟...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۵)

حــمایــت شه؟@dori_pary_arlink

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط