رمان یادت باشد ۹۳
#رمان_یادت_باشد #پارت_نود_و_سه
بود. گفت خانم! نظرت چیه غذای بیرون نگیریم. اجاق گاز رو وصل کنیم. همین جا یه چیز ساده درست کن بخوریم. اولین غذایی که پختم سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ بود. گفتم بیا این هم غذای سرآشپز!
برای چیدمان وسایل تصمیم گرفتیم بعضی از وسایل آشپزخانه را حتی از داخل کارتن بیرون نیاوریم چون کل کابینت های آشپزخانه چهار تا هم نمیشد. یکطرف پذیرایی بیست متری خانه، فرش شش متری پهن کردیم. بوفه و مبل ها را هم بعد از چند بار جابهجا کردن دور اتاق چیدیم. البته یک ستون هم وسط پزیرایی به این کوچکی داشتیم! باید طوری وسایل را می چیدیم که ستون وسط خانه کمترین مزاحمت را داشته باشد نوه صاحب خانه هر وقت این ستون را میدید میگفت: وقتی که ما پایین زندگی می کردیم از همین ستون می گرفتیم می رفتیم بالا و دستمون رو می زدیم به سقف!
دوره عقیدتی حمید یک طرف، امضاء جمع کردن برای شهید گمنام از طرف دیگر در کنار تمیز کردن خانه و چیدن وسایل جهاز حسابی مشغولم کرده بود. بین همه این گرفتاری، مشغول جابجا کردن وسایل بودم که از طرف دانشگاه تماس گرفتند و خبر دادند که مسابقات کشوری کاراته دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی دقیقاً یک روز قبل از عروسی افتاده و قرار است در شهر ساری برگزار شود.
من ورزش کاراته را تا کمربند زرد پیش پدرم آموزش دیده بودم. بعد هم به باشگاه رفتم و کمربند مشکی گرفتم. تاریخ دقیق مسابقات قبلاً اعلام نشده بود. گفته بودند به احتمال زیاد مسابقات آذرماه باشد. خیالم راحت بود که تا آن موقع ما عروسی را گرفته و حتی مسافرت...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
بود. گفت خانم! نظرت چیه غذای بیرون نگیریم. اجاق گاز رو وصل کنیم. همین جا یه چیز ساده درست کن بخوریم. اولین غذایی که پختم سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ بود. گفتم بیا این هم غذای سرآشپز!
برای چیدمان وسایل تصمیم گرفتیم بعضی از وسایل آشپزخانه را حتی از داخل کارتن بیرون نیاوریم چون کل کابینت های آشپزخانه چهار تا هم نمیشد. یکطرف پذیرایی بیست متری خانه، فرش شش متری پهن کردیم. بوفه و مبل ها را هم بعد از چند بار جابهجا کردن دور اتاق چیدیم. البته یک ستون هم وسط پزیرایی به این کوچکی داشتیم! باید طوری وسایل را می چیدیم که ستون وسط خانه کمترین مزاحمت را داشته باشد نوه صاحب خانه هر وقت این ستون را میدید میگفت: وقتی که ما پایین زندگی می کردیم از همین ستون می گرفتیم می رفتیم بالا و دستمون رو می زدیم به سقف!
دوره عقیدتی حمید یک طرف، امضاء جمع کردن برای شهید گمنام از طرف دیگر در کنار تمیز کردن خانه و چیدن وسایل جهاز حسابی مشغولم کرده بود. بین همه این گرفتاری، مشغول جابجا کردن وسایل بودم که از طرف دانشگاه تماس گرفتند و خبر دادند که مسابقات کشوری کاراته دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی دقیقاً یک روز قبل از عروسی افتاده و قرار است در شهر ساری برگزار شود.
من ورزش کاراته را تا کمربند زرد پیش پدرم آموزش دیده بودم. بعد هم به باشگاه رفتم و کمربند مشکی گرفتم. تاریخ دقیق مسابقات قبلاً اعلام نشده بود. گفته بودند به احتمال زیاد مسابقات آذرماه باشد. خیالم راحت بود که تا آن موقع ما عروسی را گرفته و حتی مسافرت...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۶۳۸
۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.