پارت۳
ویو ات
رفتم یچیزی پوشیدمو رفتم بیرون هعی
ویو اونجا
نامجون: از ما خوشش نمیاد که رفت
ماکیا: نه نه کار داشت
نامجون: اهان
جیمین: تهیونگ فکرت درگیره چیزی شده
تهیونگ: ها نه نه
ویو ته
من چمه چرا دارم به اون دختره فکر میکنم واخخ خداا ولی چه خوشگله خدایش
ته: ماکیا ات ایرانیه؟
ماکیا: آره
ته: اوم
ماکیا: چیه نکنه خوشت اومده ازش
ته: چی نه بابا
همه : خندیدن
ته: هعی نخندین
چند ساعت بعد ات اومد خونه
ویو ات
فکر کنم رفتن دیگه رفتم تو خونه که نه بابا هنوز هستن
ات: سلام
الیکا: بلخره اومدی
ات: اهوم
ویو ات
بعد از چند ساعت رفتن
دو ماه بعد
همینجوری ماه ها میگذشت من عشقم به ته بیشتر میشد و چون دوست ماکیا بود زیاد میدیدمش و الانم دارم وسایلمو جمع میکنم چون قراره بریم جزیره ججو کاشکی اونا هم بودن هعی
هانا: جمع کردی وسایل هاتو ات ؟
ات: آره
هانا: خب همه حاضرن پاشین راه بیوفتیم
ویو ات
رفتیم سوار ماشین شدیم به سمت فرودگاه رفتیم ساعت ۹ نیم شب بود که رسیدیم از فرودگاه گه در اومدیم منتظر ماشینی بودیم که قرار بود بیاد دنبالمون و وقتی اومد رفتیم ویلامون دیکه
الارا: کی میاد بریم ساحل
الیکا: بنظرم همه بریم
وقتی رفتیم ساحل اصلا باورم نمیشه خرشانسی آوردم اوناهم اومدن واییی خدااا
ماکیا: شما هم که اینجاین خیلی خوشحالم که میبینمتون (رفت بغلشون کرد)
ات :(تو دلش): ای خدااا من هیچوقت شانس ندارم ببین چجوری بغلشون میکنه من نمیتونم بعدددد
رفتم یچیزی پوشیدمو رفتم بیرون هعی
ویو اونجا
نامجون: از ما خوشش نمیاد که رفت
ماکیا: نه نه کار داشت
نامجون: اهان
جیمین: تهیونگ فکرت درگیره چیزی شده
تهیونگ: ها نه نه
ویو ته
من چمه چرا دارم به اون دختره فکر میکنم واخخ خداا ولی چه خوشگله خدایش
ته: ماکیا ات ایرانیه؟
ماکیا: آره
ته: اوم
ماکیا: چیه نکنه خوشت اومده ازش
ته: چی نه بابا
همه : خندیدن
ته: هعی نخندین
چند ساعت بعد ات اومد خونه
ویو ات
فکر کنم رفتن دیگه رفتم تو خونه که نه بابا هنوز هستن
ات: سلام
الیکا: بلخره اومدی
ات: اهوم
ویو ات
بعد از چند ساعت رفتن
دو ماه بعد
همینجوری ماه ها میگذشت من عشقم به ته بیشتر میشد و چون دوست ماکیا بود زیاد میدیدمش و الانم دارم وسایلمو جمع میکنم چون قراره بریم جزیره ججو کاشکی اونا هم بودن هعی
هانا: جمع کردی وسایل هاتو ات ؟
ات: آره
هانا: خب همه حاضرن پاشین راه بیوفتیم
ویو ات
رفتیم سوار ماشین شدیم به سمت فرودگاه رفتیم ساعت ۹ نیم شب بود که رسیدیم از فرودگاه گه در اومدیم منتظر ماشینی بودیم که قرار بود بیاد دنبالمون و وقتی اومد رفتیم ویلامون دیکه
الارا: کی میاد بریم ساحل
الیکا: بنظرم همه بریم
وقتی رفتیم ساحل اصلا باورم نمیشه خرشانسی آوردم اوناهم اومدن واییی خدااا
ماکیا: شما هم که اینجاین خیلی خوشحالم که میبینمتون (رفت بغلشون کرد)
ات :(تو دلش): ای خدااا من هیچوقت شانس ندارم ببین چجوری بغلشون میکنه من نمیتونم بعدددد
۲۹۷
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.