عضو هشتم
عضو هشتم
( تا ابد به یادم موند )
پارت شونزدهم
از شدت گریه چشمام گونه هام و بینیم قرمز شده بود
دستم یخ زده بود و سرم به شدت هم درد می کرد هم گیج میرفت
اگه تا چند دقیقه ی دیگه درو باز نکنن همینجا میوفتم
همون موقع در باز شد
جیهوپ:خوبی ؟ چرا انقدر خیسی
ات: برو کنار حوصله ندارم
رفتم تو تا نامجون قیافم رو دید سریع اومد پیشم
نامجون: کجا بودی ؟ ماشینت کو ؟
ات: میری کنار ؟
نامجون: اول جواب سوالای منو میدی بعد میری
ات: حوصلتونو ندارم
اومدم برم که دستمو کشید و بیبی چک افتاد زمین
اومدم سریع بردارم اما نامجون تند تر از من بود
نامجون: ات این .....
دیگه نمیتونستم تو دیدشون باشم رفتم تو اتاق و درو قفل کردم
حالا که دیگه همه ی پسرا فهمیده بودن همشون پشت در اتاق بودن و نامجونم سعی داشت با حرفاش بیارتم بیرون که صدای شوگا اومد
شوگا: چیشده
نامجون: ات فهمید
شوگا: از کجا
نامجون: تست داده
همون موقع درو باز کردم
ات: تو میدونستی ؟
نامجون: ن.... آره
ات: از کی ؟
نامجون: اون روزی که بردمت دکتر
ات: تو یک هفتس میدونی و هیچی نگفتی(داد)
نامجون: من فقط نمیخواستم..
ات: ازت بدم میاد .....از همتون بدم میاد (داد)
.
.
با تمام توانم میدویدم تا فقط از اون خونه دور بشم
تنها جایی که بلد بودم جای هتل خواهرم بود
رفتم سمت اتاقش اما میترسیدم زنگ بزنم
واقعا چطوری روم شده بیام اینجا بعد از اون همه دعوایی که کردیم
( تا ابد به یادم موند )
پارت شونزدهم
از شدت گریه چشمام گونه هام و بینیم قرمز شده بود
دستم یخ زده بود و سرم به شدت هم درد می کرد هم گیج میرفت
اگه تا چند دقیقه ی دیگه درو باز نکنن همینجا میوفتم
همون موقع در باز شد
جیهوپ:خوبی ؟ چرا انقدر خیسی
ات: برو کنار حوصله ندارم
رفتم تو تا نامجون قیافم رو دید سریع اومد پیشم
نامجون: کجا بودی ؟ ماشینت کو ؟
ات: میری کنار ؟
نامجون: اول جواب سوالای منو میدی بعد میری
ات: حوصلتونو ندارم
اومدم برم که دستمو کشید و بیبی چک افتاد زمین
اومدم سریع بردارم اما نامجون تند تر از من بود
نامجون: ات این .....
دیگه نمیتونستم تو دیدشون باشم رفتم تو اتاق و درو قفل کردم
حالا که دیگه همه ی پسرا فهمیده بودن همشون پشت در اتاق بودن و نامجونم سعی داشت با حرفاش بیارتم بیرون که صدای شوگا اومد
شوگا: چیشده
نامجون: ات فهمید
شوگا: از کجا
نامجون: تست داده
همون موقع درو باز کردم
ات: تو میدونستی ؟
نامجون: ن.... آره
ات: از کی ؟
نامجون: اون روزی که بردمت دکتر
ات: تو یک هفتس میدونی و هیچی نگفتی(داد)
نامجون: من فقط نمیخواستم..
ات: ازت بدم میاد .....از همتون بدم میاد (داد)
.
.
با تمام توانم میدویدم تا فقط از اون خونه دور بشم
تنها جایی که بلد بودم جای هتل خواهرم بود
رفتم سمت اتاقش اما میترسیدم زنگ بزنم
واقعا چطوری روم شده بیام اینجا بعد از اون همه دعوایی که کردیم
- ۱۶.۶k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط