عضو هشتم
عضو هشتم
( تا ابد به یادم موند)
پارت چهاردهم
ات: مرسی .... واقعاً جای داداش نداشتمو پر میکنی برام
نامجون: داداش!(آروم و ناراحت)
ات: البته شایدم جای دوست پسر نداشتم
نامجون: چی ؟!
ات:یکی از پسرا لو داد
نامجون:نه ببین اونجوری که فکر میکنی نیست
ات: یعنی دوسم نداری؟
نامجون: نه... آره ببین
ات: منم دوست دارم
نامجون:جانمممم! واقعاً؟!
ات: آره
از جاش بلند شد پشتشو بهم کرد و دستشو کرد تو موهاش
نامجون: باورم نمیشه
برگشت سمتم و اومد طرفم
نامجون: یعنی الان ...باهام قرار میزاری؟
ات: آره
نامجون: الان دوست دخترمی؟
ات: فکر کنم اره
نامجون: عررر
ات: بغلم نمیکنی دوست پسرم ؟
پنج دقیقه ی بعد
دکتر: ببخشید میشه یه لحظه بیاید ؟
نامجون:بله حتما
از زبون نامجون
رفتم پیش دکتر نزدیکم شد و آروم گفت
دکتر: جواب آزمایش اومد
نامجون: اتفاق بدی افتاده ؟
دکتر: جواب تست بارداریشون مثبت بود
نامجون: مطمعنید ؟
دکتر: بله خودم چندین بار چک کردم
نامجون: میشه این قضیه بین خودمون بمونه؟ لطفاً
دکتر: بله حتماً
نامجون: میشه ببرمش خونه
دکتر: بله
نامجون: خیلی ممنون
الان باید چه خاکی به سرم بریزم😭
رفتم پیش ات
ات: چیزی شده؟
نامجون: ن...نه
ات: مطمعنی ؟,
نامجون: آره .. میتونی مرخص بشی
ات: آخیش... واقعا از بیمارستان بدم میاد
تو خونه
تا درو نامجون باز کرد همه ی سرا چرخید سمت ما
پسرا: حالت خوبه ؟
ات: آره خوبم
رفتم نشستم اونجا
هنوز که هنوزه نمیتونم با تهیونگ حرف بزنم ...حس میکنم از من به شدت بدش میاد .. واقعاً نمیدونم باید چیکار کنم
از زبون نامجون
نامجون: شوگا میشه یه لحظه بیای ؟
شوگا: آره
رفتم تو اتاق و درم بستم
شوگا: چیشده؟
نامجون: قول میدی به کسی نگی ؟
شوگا: آره قول میدم چیشده؟
نامجون: ات خودش نمیدونه ها
شوگا: خب بگو چی شده
نامجون: ات حاملس
شوگا: چی!!!!!
نامجون: ....
شوگا: ای خدا این چه بدبختی داره سر آت میاد
نامجون: تا چند وقت دیگه خودش میفهمه... نمیتونیم همیشه ازش مخفی نگه داریم
شوگا: به نظرم به خواهرش بگیم ...شاید اون بتونه یه کاری بکنه
نامجون: باشه ولی من شمارشو ندارم
شوگا: منم ندارم ..فکر نکنم بقیه پسراهم داشته باشن
نامجون: فکر کنم مجبوریم از تو گوشیش در بیاریم
شوگا: چطوری ؟
نامجون: خب راستش..... من امروز به آت اعتراف کردم
شوگا: واقعا! مبارکه...خب چی گفت
نامجون: قبول کرد 😊
شوگا: خوبه پس میتونی به یه بهونه ای بری سر گوشیش
( تا ابد به یادم موند)
پارت چهاردهم
ات: مرسی .... واقعاً جای داداش نداشتمو پر میکنی برام
نامجون: داداش!(آروم و ناراحت)
ات: البته شایدم جای دوست پسر نداشتم
نامجون: چی ؟!
ات:یکی از پسرا لو داد
نامجون:نه ببین اونجوری که فکر میکنی نیست
ات: یعنی دوسم نداری؟
نامجون: نه... آره ببین
ات: منم دوست دارم
نامجون:جانمممم! واقعاً؟!
ات: آره
از جاش بلند شد پشتشو بهم کرد و دستشو کرد تو موهاش
نامجون: باورم نمیشه
برگشت سمتم و اومد طرفم
نامجون: یعنی الان ...باهام قرار میزاری؟
ات: آره
نامجون: الان دوست دخترمی؟
ات: فکر کنم اره
نامجون: عررر
ات: بغلم نمیکنی دوست پسرم ؟
پنج دقیقه ی بعد
دکتر: ببخشید میشه یه لحظه بیاید ؟
نامجون:بله حتما
از زبون نامجون
رفتم پیش دکتر نزدیکم شد و آروم گفت
دکتر: جواب آزمایش اومد
نامجون: اتفاق بدی افتاده ؟
دکتر: جواب تست بارداریشون مثبت بود
نامجون: مطمعنید ؟
دکتر: بله خودم چندین بار چک کردم
نامجون: میشه این قضیه بین خودمون بمونه؟ لطفاً
دکتر: بله حتماً
نامجون: میشه ببرمش خونه
دکتر: بله
نامجون: خیلی ممنون
الان باید چه خاکی به سرم بریزم😭
رفتم پیش ات
ات: چیزی شده؟
نامجون: ن...نه
ات: مطمعنی ؟,
نامجون: آره .. میتونی مرخص بشی
ات: آخیش... واقعا از بیمارستان بدم میاد
تو خونه
تا درو نامجون باز کرد همه ی سرا چرخید سمت ما
پسرا: حالت خوبه ؟
ات: آره خوبم
رفتم نشستم اونجا
هنوز که هنوزه نمیتونم با تهیونگ حرف بزنم ...حس میکنم از من به شدت بدش میاد .. واقعاً نمیدونم باید چیکار کنم
از زبون نامجون
نامجون: شوگا میشه یه لحظه بیای ؟
شوگا: آره
رفتم تو اتاق و درم بستم
شوگا: چیشده؟
نامجون: قول میدی به کسی نگی ؟
شوگا: آره قول میدم چیشده؟
نامجون: ات خودش نمیدونه ها
شوگا: خب بگو چی شده
نامجون: ات حاملس
شوگا: چی!!!!!
نامجون: ....
شوگا: ای خدا این چه بدبختی داره سر آت میاد
نامجون: تا چند وقت دیگه خودش میفهمه... نمیتونیم همیشه ازش مخفی نگه داریم
شوگا: به نظرم به خواهرش بگیم ...شاید اون بتونه یه کاری بکنه
نامجون: باشه ولی من شمارشو ندارم
شوگا: منم ندارم ..فکر نکنم بقیه پسراهم داشته باشن
نامجون: فکر کنم مجبوریم از تو گوشیش در بیاریم
شوگا: چطوری ؟
نامجون: خب راستش..... من امروز به آت اعتراف کردم
شوگا: واقعا! مبارکه...خب چی گفت
نامجون: قبول کرد 😊
شوگا: خوبه پس میتونی به یه بهونه ای بری سر گوشیش
- ۱۸.۴k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط