عضو هشتم
عضو هشتم
( تا ابد به یادم موند)
پارت هفدهم
بلاخره بعد از پنج دقیقه در زدم که سورن درو باز کرد
سورن: اینجا چیک...
نگاهی به سر تا پام انداخت و حرفشو خورد
سورن: چرا این شکلی ؟
ات: سورن ( گریه)
سورن:ب..بیا تو
یکی ربع بعد
سورن: خب آبم خوردی بگو چیشده
ات: سورن
سورن: جانم
ات: بدبخت شدم
سورن: براچی ؟! مگه چیشده؟
ات: من ....حاملم
سورن: چی ( بلند)
ات:....
سورن: طوری نیست فقط از کی
ات: نمیدونم...یا تهیونگ یا جونگ کوک
سورن: بهشون گفتی ؟
ات: خودشون یک هفتس میدونن به من نگفتن من امروز تست دادم فهمیدم
سورن: میخوای نگهش داری؟
ات: نمیدونم..... واقعاً نمیدونم
سورن: میدونن اینجایی ؟
ات: نه نمیخوام ببینمشون
سورن: باشه فعلا اینجا باش یکم فکر کن ببین میخوای چیکار کنی
ات: باشه ممنون
سورن: ات
ات: بله
سورن: اینو بدون هر تصمیمی بگیری من تا تهش پشتتم
ات: مرسی
دو روز بعد
ات: سورن
سورن: بله
ات: میشه بریم وسایلمو از خونه بیاریم دارم میمیرم دو روزه گوشی ندارم
سورن: باشه بریم فقط...توهم میخوای بیای؟
ات: نمیام داخل میشینم تو ماشین
سورن: باشه من برم کارامو کنم
.
از زبان سورن
ات توی تاکسی موند و من رفتم داخل حیاط تا به در خونه رسیدم
دینگ دینگ (زنگ در 😂)
تهیونگ: کیه ؟
تا درو باز کرد و منو دید پشماش ریخت 🤦🏼♀️🤣
سورن: سلام
تهیونگ: س..سلام
سورن: اومدم وسایل اتو ببرم
نامجون:ات اینجاس ؟
سورن: میشه بگی وسایلاش کجاست ؟
نامجون: لطفاً لطفاً اول جواب منو بده
سورن: تو ماشینه ولی نمیخواد ببینتتون
سریع از کنارم رد شد و رفت بیرون
سورن: هی کجا میگم نمیخواد ببینتت
از زبون ات
سرمو به شیشه تکیه داده بودم و به بیرون نگاه میکردم که صدای نامجونو شنیدم
نامجون: ات( داد)
سورن: کجا میری ؟
از ماشین پیاده شدم
همون موقع نامجون و سورن اومدن
سورن: بهش گفتم نمیخوای ببینیش ولی...
ات: میشه تنها مون بزاری ؟
سورن: ا..آره حتما
ات: حرفتو سریع بزن
نامجون: من معذرت میخوام لطفاً ببخشم
ات: ....
نامجون: قول میدم دیگه چیزی ازت مخفی نکنم
ات: بچه رو چیکار کنم
نامجون: هر تصمیمی بگیری من مشکلی ندارم چه بخوای سقطش کنی چه بخوای نگهش داری
ات: ولی نامجون....این بچه ی یکی دیگس
نامجون: اما مامانش تویی
ات: مهم اینه باباش یکی از دوستاته ( بغض)
نامجون: ات ....من دوست دارم ..با تمام وجودم دوست دارم .. چندساله قفط دارم با فکر به تو میخوابم هر وقت میبینمت از شدت این همه خوبی و مهربونیت متعجب میشم .. لطفاً
ات: منم دوست دارم ولی این بچه ( بغض)
نزاشت حرفمو بزنم اومد سمتم و ( بوسسسس عرررر)
( دوروزه دارم فکر میکنم بچه بدنیا بیاد یا سقط بشه ولی به نتیجه ای نرسیدم خودتون نظر بدید )
( تا ابد به یادم موند)
پارت هفدهم
بلاخره بعد از پنج دقیقه در زدم که سورن درو باز کرد
سورن: اینجا چیک...
نگاهی به سر تا پام انداخت و حرفشو خورد
سورن: چرا این شکلی ؟
ات: سورن ( گریه)
سورن:ب..بیا تو
یکی ربع بعد
سورن: خب آبم خوردی بگو چیشده
ات: سورن
سورن: جانم
ات: بدبخت شدم
سورن: براچی ؟! مگه چیشده؟
ات: من ....حاملم
سورن: چی ( بلند)
ات:....
سورن: طوری نیست فقط از کی
ات: نمیدونم...یا تهیونگ یا جونگ کوک
سورن: بهشون گفتی ؟
ات: خودشون یک هفتس میدونن به من نگفتن من امروز تست دادم فهمیدم
سورن: میخوای نگهش داری؟
ات: نمیدونم..... واقعاً نمیدونم
سورن: میدونن اینجایی ؟
ات: نه نمیخوام ببینمشون
سورن: باشه فعلا اینجا باش یکم فکر کن ببین میخوای چیکار کنی
ات: باشه ممنون
سورن: ات
ات: بله
سورن: اینو بدون هر تصمیمی بگیری من تا تهش پشتتم
ات: مرسی
دو روز بعد
ات: سورن
سورن: بله
ات: میشه بریم وسایلمو از خونه بیاریم دارم میمیرم دو روزه گوشی ندارم
سورن: باشه بریم فقط...توهم میخوای بیای؟
ات: نمیام داخل میشینم تو ماشین
سورن: باشه من برم کارامو کنم
.
از زبان سورن
ات توی تاکسی موند و من رفتم داخل حیاط تا به در خونه رسیدم
دینگ دینگ (زنگ در 😂)
تهیونگ: کیه ؟
تا درو باز کرد و منو دید پشماش ریخت 🤦🏼♀️🤣
سورن: سلام
تهیونگ: س..سلام
سورن: اومدم وسایل اتو ببرم
نامجون:ات اینجاس ؟
سورن: میشه بگی وسایلاش کجاست ؟
نامجون: لطفاً لطفاً اول جواب منو بده
سورن: تو ماشینه ولی نمیخواد ببینتتون
سریع از کنارم رد شد و رفت بیرون
سورن: هی کجا میگم نمیخواد ببینتت
از زبون ات
سرمو به شیشه تکیه داده بودم و به بیرون نگاه میکردم که صدای نامجونو شنیدم
نامجون: ات( داد)
سورن: کجا میری ؟
از ماشین پیاده شدم
همون موقع نامجون و سورن اومدن
سورن: بهش گفتم نمیخوای ببینیش ولی...
ات: میشه تنها مون بزاری ؟
سورن: ا..آره حتما
ات: حرفتو سریع بزن
نامجون: من معذرت میخوام لطفاً ببخشم
ات: ....
نامجون: قول میدم دیگه چیزی ازت مخفی نکنم
ات: بچه رو چیکار کنم
نامجون: هر تصمیمی بگیری من مشکلی ندارم چه بخوای سقطش کنی چه بخوای نگهش داری
ات: ولی نامجون....این بچه ی یکی دیگس
نامجون: اما مامانش تویی
ات: مهم اینه باباش یکی از دوستاته ( بغض)
نامجون: ات ....من دوست دارم ..با تمام وجودم دوست دارم .. چندساله قفط دارم با فکر به تو میخوابم هر وقت میبینمت از شدت این همه خوبی و مهربونیت متعجب میشم .. لطفاً
ات: منم دوست دارم ولی این بچه ( بغض)
نزاشت حرفمو بزنم اومد سمتم و ( بوسسسس عرررر)
( دوروزه دارم فکر میکنم بچه بدنیا بیاد یا سقط بشه ولی به نتیجه ای نرسیدم خودتون نظر بدید )
- ۲۳.۸k
- ۰۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط