عروسک خانوم من
p23
کوک ویو
داشتم به کیسه مشت میزدم که گوشیم زنگ خورد.....عجیب بود بعد از سه سال امیلیا زنگ زده بهم....آخرین بار واسه تسلیت بود...جواب دادم
کوک: الو
امیلیا: دارم برمیگردم کره
کوک: خب؟
امیلیا: کسی رو میارم باید چند وقت تحملش کنی
کوک: مگه مجبورم
امیلیا: مجبوریم....
کوک: خب اون کیه؟
امیلیا: فردا فرودگاه بیا دنبالم
(از زبان کوک)پاشدم رفتم حموم و ماشین و افراد رو آماده کردم خدا میدونه میخواد چیکار کنه
زنگ زدم به تاکان و خواستم که آزمایش زو عقب بندازه ....آزمایشی که جای پدرم انجام میدم
لباسامو پوشیدم و اول رفتم شرکت
ویو شرکت
متاسفانه آمریکا اسلحه بیشتری میخواد
کوک: خب؟
ما نمیتونیم اینکار رو بکنیم
کوک: چرا
طرف رقیب قدرتمندمون داره برمیگرده
کوک: جئون امیلیا
نه....لی ا.ت
کوک: اون الان بساطش توی لندنه
درسته اون داره میاد و با آمدنش انگلیس با کمبود اسلحه مواجه میشه و میخواد که از شریکش آمریکا اسلحه بگیره اما اونا فقط به اندازه استفاده از ما اسلحه میگیرند پس الان دو برابر آزمون اسلحه میخوان
کوک: هوممم این یه چالشه....خب شما از الان تو سه روز به طور کامل بدون خواب و استراحت کار میکنید وگرنه.....ازمایشات....روی خوتون انجام میشه(بم و ترسناک)
ا..اما
کوک: اما نداره نمیدونی لی ا.ت الان خشمگینه
اما سه روز بیداری؟
کوک: بکنمش چهار؟
نه نه ...ما سه روز کار میکنیم
کوک ویو
رفتم توی دفتر و زنگ زدم امیلیا که بعد از چند بوق برداشت
کوک: کی داره میاد؟
امیلیا: ....فکر کنم تا الان فهمیدی
کوک: قاتل بابام؟
امیلیا: خب اره لی....ا.ت
کوک: میکشمش
امیلیا: نمیشه.....اون همینجوری برنگشته که سرشو به باد بده اون عوضی یه کاری میخواد بکنه
کوک: ....چیکار؟
امیلیا: میبینمت....بوق بوق
بوق ازاد به صدا در امد و کوک گوشیشو انداخت و شروع کرد کار کردن رو ازمایشات...میتونست به ا.ت زنگ بزنه و بگه چرا میاد ولی چرا اینکار رو بکنه؟
رویداد: یک روز کامل گذشت و کارگرا خسته بودن اما همه با کافئین خوردن خودشونو سر پا نگه داشته بودن کوک اصلا نخوابیده بود و مشکلی نداشت این برا یه مافیا عادی بود ....کوک و تهیونگ به سمت فرودگاه رفتن و دیدن که هواپیمای شخصی نشست و بعد از چند دقیقه افراد امیلیا و ا.ت از راه پله پایین امدن امیلیا امد جلو و سلام کرد و جواب شنید اما ا.ت نه
تهیونگ ویو
ب...باورم نمیشه اون همون ا.ت؟همون دختر کیوت؟....من فقط اینجور فکر میکنم یا اون ا.ت مرده؟
کوک ویو
امیلیا دستش رو دور بازوم حلقه کرد و کنارم ایستاد ولی من چشمم رو قاتل بابام بود....عوضی به خدا که میکشمت
۴۰🖤
#سناریو
#فیک
#جونگکوک
#عروسک_خانوم_من
کوک ویو
داشتم به کیسه مشت میزدم که گوشیم زنگ خورد.....عجیب بود بعد از سه سال امیلیا زنگ زده بهم....آخرین بار واسه تسلیت بود...جواب دادم
کوک: الو
امیلیا: دارم برمیگردم کره
کوک: خب؟
امیلیا: کسی رو میارم باید چند وقت تحملش کنی
کوک: مگه مجبورم
امیلیا: مجبوریم....
کوک: خب اون کیه؟
امیلیا: فردا فرودگاه بیا دنبالم
(از زبان کوک)پاشدم رفتم حموم و ماشین و افراد رو آماده کردم خدا میدونه میخواد چیکار کنه
زنگ زدم به تاکان و خواستم که آزمایش زو عقب بندازه ....آزمایشی که جای پدرم انجام میدم
لباسامو پوشیدم و اول رفتم شرکت
ویو شرکت
متاسفانه آمریکا اسلحه بیشتری میخواد
کوک: خب؟
ما نمیتونیم اینکار رو بکنیم
کوک: چرا
طرف رقیب قدرتمندمون داره برمیگرده
کوک: جئون امیلیا
نه....لی ا.ت
کوک: اون الان بساطش توی لندنه
درسته اون داره میاد و با آمدنش انگلیس با کمبود اسلحه مواجه میشه و میخواد که از شریکش آمریکا اسلحه بگیره اما اونا فقط به اندازه استفاده از ما اسلحه میگیرند پس الان دو برابر آزمون اسلحه میخوان
کوک: هوممم این یه چالشه....خب شما از الان تو سه روز به طور کامل بدون خواب و استراحت کار میکنید وگرنه.....ازمایشات....روی خوتون انجام میشه(بم و ترسناک)
ا..اما
کوک: اما نداره نمیدونی لی ا.ت الان خشمگینه
اما سه روز بیداری؟
کوک: بکنمش چهار؟
نه نه ...ما سه روز کار میکنیم
کوک ویو
رفتم توی دفتر و زنگ زدم امیلیا که بعد از چند بوق برداشت
کوک: کی داره میاد؟
امیلیا: ....فکر کنم تا الان فهمیدی
کوک: قاتل بابام؟
امیلیا: خب اره لی....ا.ت
کوک: میکشمش
امیلیا: نمیشه.....اون همینجوری برنگشته که سرشو به باد بده اون عوضی یه کاری میخواد بکنه
کوک: ....چیکار؟
امیلیا: میبینمت....بوق بوق
بوق ازاد به صدا در امد و کوک گوشیشو انداخت و شروع کرد کار کردن رو ازمایشات...میتونست به ا.ت زنگ بزنه و بگه چرا میاد ولی چرا اینکار رو بکنه؟
رویداد: یک روز کامل گذشت و کارگرا خسته بودن اما همه با کافئین خوردن خودشونو سر پا نگه داشته بودن کوک اصلا نخوابیده بود و مشکلی نداشت این برا یه مافیا عادی بود ....کوک و تهیونگ به سمت فرودگاه رفتن و دیدن که هواپیمای شخصی نشست و بعد از چند دقیقه افراد امیلیا و ا.ت از راه پله پایین امدن امیلیا امد جلو و سلام کرد و جواب شنید اما ا.ت نه
تهیونگ ویو
ب...باورم نمیشه اون همون ا.ت؟همون دختر کیوت؟....من فقط اینجور فکر میکنم یا اون ا.ت مرده؟
کوک ویو
امیلیا دستش رو دور بازوم حلقه کرد و کنارم ایستاد ولی من چشمم رو قاتل بابام بود....عوضی به خدا که میکشمت
۴۰🖤
#سناریو
#فیک
#جونگکوک
#عروسک_خانوم_من
۱۷.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.