عروسک خانوم من
p21
کیک رو بریدن و خوردن و جونگ ایل گفت میاد دنبالشون و اونام آماده شدن و بعد از چند دقیقه پدر کوک رسید و همه سوار شدن و کوک گفت که ا.ت میاد اونجا میخوابه
٪خوبی عمو
ا.ت: مرسی عمو کجا بودی
٪هیچی رفته بودم آرای بانکیمون رو راست و ریس کنم
ا.ت: هعی عمو نمیدونی چه سر اینا اوردم خخخ
کوک: کوفت نخد...برداشته ما رو ترسون کشونده تو کوچه پس کوچه ها بعد عین اینایی که مثلا ما میخوایم یه کاریش کنیم اون التماس میکنه رفتار میکرد اصلا یه جوری بود سمتش میومدی جیغ میزد
تهیونگ: خدا لعنتت کنه ا.ت خخخ خوبی بود
٪جای من خالی
ا.ت: واقعا خالیی
بعد کمی تو راه موندن و شوخی کردن رسیدن عمارت و همه رفتن بالا و تو خونه کوک
کوک: خب الان چه غلطی بکنیم
ا.ت: چرا
کوک: بابا تخت من دو نفره هست....هیچ وقت نشده دوتاتون با هم بیاید اینجا
ا.ت: چرا شده یادته اینبار ما زخمی شدیم و تو بستری؟
تهیونگ: راست میگه بابات بخاطر اینکه ببینه ما زنده میمونیم اوردمون اینجا خخخ
کوک: خب بابا من ته نبودم....الان سه تا هستیم
ا.ت: مهربون بخوابید جمع شه دیگه
بچه ها موافقت کردن و تهیونگ وسط و کوک و ا.ت دو طرفش به خواب رفتن....اما ا.ت خودشو زده بود به خواب...از کنجکاوی داشت دیوونه میشد....سیمکارته روی گوشی پدرش نبود ولی کل شماره ها یه جای دیگه زیره بودن و از اونجا رنگ میزد
ا.ت: یعنی سیم کارت اشتراکی داشت؟(اروم)
کوک: هوم؟
ا.ت: هیچی بخواب بخوا
ویو صبح
ا.ت ویو
حس کردم چیزی رومه و به زور چشامو باز کردم....با دیدن تهیونگ که روم خوابیده و کوک هم که بیهوشه...اروم زدم رو شونه تهیونگ
ا.ت: ته ته پاشو
تهیونگ: هوم...
ا.ت: کوک کوک کوکا کوککک
کوک: ها؟
ا.ت: یه دستی میرسونی؟
کوک: چیشده(چشماش رو باز کرد و ا.ت و تهیونگ رو دید)
کوک با ناله یه دستی خیلی اروم ته رو کشید پایین
ا.ت: هوف دستت درد نکنه
همون لحظه کوک امد روی ا.ت دقیقا مثلا تهیونگ با این فرق که محکم دستاش رو دور ا.ت حلقه کرده بود و بدنش رو به خودش میفشرد
ا.ت: اییی کوک خفم کردی چته تو
کوک: حس میکنم اینجا بهتر از تختمه(سرش رو کرد تو گردن ا.ت)
ا.ت ویو
نمیدونم چرا ولی قلبم لرزید کوک هیچوقت اینقدر خودشو بهم نمیچسبوند تهش بغل بود.....ولی نه من نباید از خون بابام بگذرم
خودمو تکون محکمی دادم که کوک جم هم نخورد
ا.ت: کوک پاشو دارم خفه میشم
کوک: تو خیلی خوبی امیلیا
ا.ت: ......کوک منم ا.ت
کوک: اوه ا.ت؟نه اونو دوست ندارم
ا.ت: پاشو بابا عشق کیلو چنده
ا.ت: تو دلش:(یعنی اون منو امیلیا دید؟)
کوک: تو دلش:(ماشالله ا.ت چه بدنی ساخته بزار اذیتش کنم)
کوک: الان میخوامت
ا.ت: بابا من زنت نیستم بعد تو ۱۵ سالته زر نزن
#عروسک_خانوم_من
کیک رو بریدن و خوردن و جونگ ایل گفت میاد دنبالشون و اونام آماده شدن و بعد از چند دقیقه پدر کوک رسید و همه سوار شدن و کوک گفت که ا.ت میاد اونجا میخوابه
٪خوبی عمو
ا.ت: مرسی عمو کجا بودی
٪هیچی رفته بودم آرای بانکیمون رو راست و ریس کنم
ا.ت: هعی عمو نمیدونی چه سر اینا اوردم خخخ
کوک: کوفت نخد...برداشته ما رو ترسون کشونده تو کوچه پس کوچه ها بعد عین اینایی که مثلا ما میخوایم یه کاریش کنیم اون التماس میکنه رفتار میکرد اصلا یه جوری بود سمتش میومدی جیغ میزد
تهیونگ: خدا لعنتت کنه ا.ت خخخ خوبی بود
٪جای من خالی
ا.ت: واقعا خالیی
بعد کمی تو راه موندن و شوخی کردن رسیدن عمارت و همه رفتن بالا و تو خونه کوک
کوک: خب الان چه غلطی بکنیم
ا.ت: چرا
کوک: بابا تخت من دو نفره هست....هیچ وقت نشده دوتاتون با هم بیاید اینجا
ا.ت: چرا شده یادته اینبار ما زخمی شدیم و تو بستری؟
تهیونگ: راست میگه بابات بخاطر اینکه ببینه ما زنده میمونیم اوردمون اینجا خخخ
کوک: خب بابا من ته نبودم....الان سه تا هستیم
ا.ت: مهربون بخوابید جمع شه دیگه
بچه ها موافقت کردن و تهیونگ وسط و کوک و ا.ت دو طرفش به خواب رفتن....اما ا.ت خودشو زده بود به خواب...از کنجکاوی داشت دیوونه میشد....سیمکارته روی گوشی پدرش نبود ولی کل شماره ها یه جای دیگه زیره بودن و از اونجا رنگ میزد
ا.ت: یعنی سیم کارت اشتراکی داشت؟(اروم)
کوک: هوم؟
ا.ت: هیچی بخواب بخوا
ویو صبح
ا.ت ویو
حس کردم چیزی رومه و به زور چشامو باز کردم....با دیدن تهیونگ که روم خوابیده و کوک هم که بیهوشه...اروم زدم رو شونه تهیونگ
ا.ت: ته ته پاشو
تهیونگ: هوم...
ا.ت: کوک کوک کوکا کوککک
کوک: ها؟
ا.ت: یه دستی میرسونی؟
کوک: چیشده(چشماش رو باز کرد و ا.ت و تهیونگ رو دید)
کوک با ناله یه دستی خیلی اروم ته رو کشید پایین
ا.ت: هوف دستت درد نکنه
همون لحظه کوک امد روی ا.ت دقیقا مثلا تهیونگ با این فرق که محکم دستاش رو دور ا.ت حلقه کرده بود و بدنش رو به خودش میفشرد
ا.ت: اییی کوک خفم کردی چته تو
کوک: حس میکنم اینجا بهتر از تختمه(سرش رو کرد تو گردن ا.ت)
ا.ت ویو
نمیدونم چرا ولی قلبم لرزید کوک هیچوقت اینقدر خودشو بهم نمیچسبوند تهش بغل بود.....ولی نه من نباید از خون بابام بگذرم
خودمو تکون محکمی دادم که کوک جم هم نخورد
ا.ت: کوک پاشو دارم خفه میشم
کوک: تو خیلی خوبی امیلیا
ا.ت: ......کوک منم ا.ت
کوک: اوه ا.ت؟نه اونو دوست ندارم
ا.ت: پاشو بابا عشق کیلو چنده
ا.ت: تو دلش:(یعنی اون منو امیلیا دید؟)
کوک: تو دلش:(ماشالله ا.ت چه بدنی ساخته بزار اذیتش کنم)
کوک: الان میخوامت
ا.ت: بابا من زنت نیستم بعد تو ۱۵ سالته زر نزن
#عروسک_خانوم_من
۹.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.