P:9
P:9
ک دیدم با صورت اعصبانی داشت نگام میکرد رگای بدنش در اومدع بود شت قبل این ک بگایی بشم بزا جدا شم
ات: ام ممنون من خسته شدم
تهیونگ: خواهش لیدی(پوزخند) دیدم جیمین داشت میومد سمتم یا خدا دستام عرق کرد اومد منو از کمرم گرف و چسبوند ب خودش و اومد در گوشم گفت: مشتاقم شب ناله هاتو بشنوم بیبی ( با صدای بم)
خیلی ترسیدم
ات: م..من
جیمین: اسرار کردنت فایدهای ندارع چون تنبیهت سرجاشع
ات: من درخواس ندادم خودش داد
جیمین: تا صبح هم حرف بزنی قانع نمیشم
ات: پوففففف بلاخرع مهمونی تموم شد و رفتیم سوار ماشین شدیم کل راه دست جیمین روی رون هام بود رسیدیم عمارت جیمین منو بغل کرد و برد روی تخت و (صلواتتتت🗿🤲)
صبح با دل درد بیدار شدم سمت چپم برگشتم دیدم جیمین مثل ی موچی خواب بود دلم براش ضعف رف لپای نرم و کیوتش چطوری میتونع دیشب ی ددی فاکر باشع الان موچی وویییی با هزار بدبختی پا شدم رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم توی اشپز خونه ی مسکن خوردم و صبحانه اماده کردم ک دیدم جیمین با موهای ب هم ریختع و لپای کیوت و با دستش یکی از چشماشو میمالنو رفتم لپشو بوسیدم
ات: صبح بخیر بیا صبحانه بخور
جیمین:(سر تکون داد)
نشستیم صبحانمونو خوردیم
ات: امروز نمیری سرکار
جیمین: نه چطور
ات: هیچی
جیمین: بعدا میخوایم بریم ساحل
ات: واقا؟(ذوق)
جیمین: اره
ات: اخجوننن(ذوق)
جیمین: خنده*
بعد از تموم شدن رفتیم بالا لباسامونو پوشیدم من ی لباس زرد کوتاه روش نخل های سبز بود کلاهمو برداشتم و عینکمو هم برداشتم و جیمین هم ی تیشرت و ی شلوارک پوشیدع بود واو از منم جذاب ترع
رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت ساحل
صاری کم شد قلبم درد میکنع...
ک دیدم با صورت اعصبانی داشت نگام میکرد رگای بدنش در اومدع بود شت قبل این ک بگایی بشم بزا جدا شم
ات: ام ممنون من خسته شدم
تهیونگ: خواهش لیدی(پوزخند) دیدم جیمین داشت میومد سمتم یا خدا دستام عرق کرد اومد منو از کمرم گرف و چسبوند ب خودش و اومد در گوشم گفت: مشتاقم شب ناله هاتو بشنوم بیبی ( با صدای بم)
خیلی ترسیدم
ات: م..من
جیمین: اسرار کردنت فایدهای ندارع چون تنبیهت سرجاشع
ات: من درخواس ندادم خودش داد
جیمین: تا صبح هم حرف بزنی قانع نمیشم
ات: پوففففف بلاخرع مهمونی تموم شد و رفتیم سوار ماشین شدیم کل راه دست جیمین روی رون هام بود رسیدیم عمارت جیمین منو بغل کرد و برد روی تخت و (صلواتتتت🗿🤲)
صبح با دل درد بیدار شدم سمت چپم برگشتم دیدم جیمین مثل ی موچی خواب بود دلم براش ضعف رف لپای نرم و کیوتش چطوری میتونع دیشب ی ددی فاکر باشع الان موچی وویییی با هزار بدبختی پا شدم رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم توی اشپز خونه ی مسکن خوردم و صبحانه اماده کردم ک دیدم جیمین با موهای ب هم ریختع و لپای کیوت و با دستش یکی از چشماشو میمالنو رفتم لپشو بوسیدم
ات: صبح بخیر بیا صبحانه بخور
جیمین:(سر تکون داد)
نشستیم صبحانمونو خوردیم
ات: امروز نمیری سرکار
جیمین: نه چطور
ات: هیچی
جیمین: بعدا میخوایم بریم ساحل
ات: واقا؟(ذوق)
جیمین: اره
ات: اخجوننن(ذوق)
جیمین: خنده*
بعد از تموم شدن رفتیم بالا لباسامونو پوشیدم من ی لباس زرد کوتاه روش نخل های سبز بود کلاهمو برداشتم و عینکمو هم برداشتم و جیمین هم ی تیشرت و ی شلوارک پوشیدع بود واو از منم جذاب ترع
رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت ساحل
صاری کم شد قلبم درد میکنع...
۶۲.۹k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.